اقیانوس هستی

در بخشش نعمات

دست و دلباز است.

تمام خواسته ها و احتیاجات من

قبل از خواستن به انجام رسیده.

خیر و صلاح من از هر کس و هر سو

و از راههایی شگفت انگیز به سویم سرازیر میشود…

دوست خوبم محمد در وبلاگش یه سوال کرده بود که چون جوابش طولانی بود اینجا مینویسم…سوال کرده ما تو این شهر چی داریم؟

میدونی محمد این سوال تو تا شب ذهنمو مشغول کرده بود… آدم میتونه در عین فقر احساس دارا بودن کنه و در عین ثروت احساس فقر… چون این در واقع حس ماست که ما رو فقیر و غنی میکنه… نه فکر کنی دارم شعار میدم که آره مثلا معنویات و این حرفا نه! نه! اصلا این نیست. من میگم ما اگه با این دید زندگی کنیم که همه چی بده تموم اون چیزایی رو هم که داریم نمیبینیم… خودمو میگم مثلا اگه یه موقع دلم از یه کسی گرفته ناخواسته هیچکدوم از خوبی هاشو ندیدم و به محض این که اون دلتنگی تموم شده دیدم بابا طرف اونجوری ها هم که فکر میکردم بد نیست… من نمیدونم چند سالته. من ۳۷ سالمه و خیلی خوب یادمه شاید ۷ سال پیش تو همین شهری که تو انقدر غم انگیز توصیفش کردی اگه میرفتی بیرون همین چیزایی که تو میگفت بود. ۸ سال پیش واقعا ما رنگ کم داشتیم. ولی الان پره از مانتوهای قرمز… صورتی… سرخابی….آبی زنگاری… تو واقعا این رنگارو نمیبینی؟ یه زمانی تو مانتو فروشیها فقط مانتوی سیاه و قهوه ای و سورمه ای میدیدی. ولی الان شاید فقط مانتوهای کارمندی این رنگا باشن. الان مانتو فروشی یه جعبه مداد رنگیه که کمتر توش رنگای سرد دیده میشه… من نمیگم مردم غم ندارن… نمیگم فقر و بدبختی نیست… ولی شادی هم هست. باور کن. یه سری به رستورانها بزن به کافی شاپها به پارکا… آخه تو لابد یه ساعتی که کارمندا تعطیل میشن و خسته دارن میرن خونه سوار اتوبوس شدی…تو دیگه با دید بی انصافی نگاه کردی ما اینهمه تابلوهای زیبا داریم. اینهمه بیلبوردهایی که دوست داری بعضی از میوه هایی که روش تبلیغ شده رو درسته قورت بدی… شبای جمعه از کنار شهر بازی رد شو… صدای جیغ مملو از شادی کسانی که اونجان یه جوری روحتو قلقلک میده که اگه چشماتو ببندی حس میکنی سوار یکی از اون وسایل بین زمین و آسمونی … میدونی محمد میشه تاریکی رو دید . میشه وقتی میری بیرون بگردی دنبال چیزای دلتنگ کننده اما بهتره این کارو نکنی بگرد دنبال چیزای شاد… منظورم این نیست که آدم چشماشو به روی واقعیت ها ببنده من میدونم که فقر هست اعتیاد هست متاسفانه هزاران چیز بد هست ولی خوبی هم هست… سلامتی هم هست… شادی هم هست…عشق هم هست… و تو به جای این که تموم غمها و غصه ها رو جمع کنی روی هاله ات بهتره سعی کنی تا اونجایی که میتونی به اونایی که نیاز دارن کمک کنی و از داشته هات لذت ببری . ما تو این شهر عشق داریم عشق مادر به فرزند… عشق زن به شوهر… ما تو این شهر رنگ داریم اینهمه رنگای شاد اونم تو بهار که حتی درختا هم از همیشه زیباترن… ما تو این شهر اینهمه جوون موفق داریم… ما تو این شهر باشگاه خنده داریم… ما تو این شهر اینهمه وبلاگ نویس داریم که ممکنه هرکدوم یه درد بی درمون داشته باشن ولی واسه شاد کردن و انرژی دادن به دیگرون میان و مینویسن…توی این شهر پره از چیزای خوشحال کننده که فقط کافیه یه کم بخوای اونوقت میبینیشون…