او که حافظ مراد دل من است

هرگز نخواهد خوابید..

من تمامی بارها را

به خداوند درونم میسپارم

تا رها و فارغ البال باشم.

یه جاده خاکی بی انتها… سمت راست یه پرچین چوبی و اونور پرچین یه دنیا سبزی… یه آسمون ابری ولی نه از اون ابری هایی که دلت بگیره… انگار خدا اومده درست زیر ابرا.. انگار خدا شده یه دونه شبنم و نشسته روی چمن ها… دو تا درخت زیبا و سبز لای اونهمه سبزی… تو جاده خاکی یه جا یه گودال کم عمقه که یه ذره توش آب جمع شده اونقدر که سایه دو تا درخت سمت چپ بیفته توش… انگار سایه خدا تو آبه…دلم میخواد از پرچین چوبی برم بالا برم اونور پرچین پابرهنه روی چمنای خیس و نرم راه برم چشمامو ببندمو خدا رو تو آغوش بگیرم… دلم میخواد آرامش با خدا بودن رو دوباره تجربه کنم… اصلا دلم میخواد دراز بکشم رو علفها… حس کنم تو بغل خدام… ته اون  جاده به خدا میرسه؟ خدا انگار لای برگهاست. یه نسیم ملایم میاد و همه برگها به هم میخورن… صدای به هم خوردنشون انقدر موزونه که انگار یه نوازنده ماهر داره مینوازه… انگار یه رهبر ارکستر توانا داره رهبریشون میکنه…این صدا چقدر برام آشناست… تموم سالهای کودکی و نوجوانیم این موسیقی زیبای برگها رو تو باغمون شنیدم… تنم از گرمای شرجی نمناکه و نسیمی که میوزه خنکم میکنه…

 خدای خوبم این تموم حسی هست  که از یه تصویر گرفتم… تصویری زیبا که بک گراند کامپیوترمه…. مدتهاست که به آرامشت نیاز دارم… این دندون سازی و روت کانالها و تراش برای روکش… دردهای پس از روت کانال و بریدن دستم. و … خیلی انرژیمو گرفته… کم طاقتم کرده… یادته ..من یاسمن صبورت بودم… یادته همه میگفتن باید بهت لقب پر حوصله ترین رو بدیم… کمکم کن که بتونم مثل قدیم صبور باشم…خدای همیشه مهربونم… نیاز به آغوشت دارم… نیاز به همراهیت دارم… دلم برای صدای گرمت… برای دلداری دادنهات برای راهنماییهات برای آرامشی که وقتی صدات تو گوشم میپیچید بهم دست میداد تنگ شده… خدای مهربونم… انقدر درگیر زندگی شدم انقدر دل نگرون هر هفته دندون سازیهامم که یادم رفته تو داروی آرامبخش منی… گفتی بخواه تا اجابت کنم…

خدای همیشه قشنگم… تو رو میخوام … تو رو… مهربونیتو… صدای گرمتو…  یادته هر بار نگران بودم بهم میخندیدی؟ میگفتی یاسمن من هستم برو… بی معرفت شدم نه؟ بیا … هفته پیش که از دندون سازی میومدم بعد از ۳ ساعت روی یونیت نشستن و درد کشیدن میگفتم ای کاش خونه مامانم اینا تهرون بود الان میرفتم اونجا و فقط استراحت میکردم… دلم براشون تنگه آخه خدای درون مامان و باباها خیلی قوی و قدر تمنده…  تجلی تو در درون مادر و پدرا خیلی پر انرژیه… من منتظر شنیدن صداتم… منتظر حس کردن گرمی دستات رو شونه هامم… منتظر حس کردن آرامش حضورت در دلم هستم… بیا….