مضراب و میگیره دستشو میگه حالا اینو گوش کن، اینو خودم ساختم… صدای زیبای سنتور و حرکت موزون دستهاش مثل همیشه وجودمو لبریز آرامش میکنه… انگار تو یه سفره خونه سنتی هستم و کنارم آدمهایی نشستن که دارن با اشتها غذاهای خوشمزه میخورن… یاد ماه رمضون میفتم و سی تا خانواده تحت پوششمون … فکر میکنم آدم وقتی روزه میگیره موقع افطار چقدر گرسنه اش میشه و دلش چه چیزهایی که نمیخواد. حالا فکرشو بکن از سحر تا افطار هیچی نخوری و برای افطار هم چیز دندون گیری نداشته باشی… اونقدر تو افکارم غرقم که وقتی آخرین ضربه ها رو میزنه و تموم میشه هنوز نگاهم روی سنتوره… میگه قشنگ بود؟ مبگم: فوق العاده بود رامین… میگه: هنوز مونده باید روش کار کنم. مضراب و برمیداره و باز …
رقص مضراب روی سیمهای سنتور منو میبره به خونه هایی که موسیقی متن زندگیشون فقره و دست تنگی ، با همه وجودم از خدا میخوام تا کمکم کنه لا اقل تو ماه رمضون که مهمونی خداست دلهای این بی نواها رو شاد کنم…

*ممنونم از علیشاه صمدی عزیز برای هدیه بسته های مواد غذایی به خانواده های نیازمندمون.
* متشکرم از فاطمه عزیزم برای کمک به خانواده ای نیازمند.

* این خانواده هم هنوز پول خرید یه یخچال براشون جور نشده.
** این عروس جهاز نداره…