اولین پله رو میره پایین و دوباره بر میگرده، نگاهم میکنه و میگه: دلم تو مدرسه برات تنگ میشه. تو آغوش میگیرمش و میگم هر وقت دلت تنگ شد بهم فکر کن منم بهت فکر میکنم اینطوری دلتنگیت رفع میشه. غرق بوسه ام میکنه و میره. از پشت پنجره نگاهش میکنم سوار ماشین که میشه برمیگرده نگاهم میکنه و برام بوسه میفرسته . ماشین راه میفته و میره من همچنان پشت پنجره ایستام. یاد ۱۰ سال پیش میفتم . اولین روزی که نگارو بردم مدرسه  و برگشتم خونه. اما انگار دلم مونده بود تو مدرسه. تمام مدت به عکسش نگاه میکردم و قربون صدقه اش میرفتم. لحظه ها نمیگذشت که ظهر بشه و برم بیارمش. وقتی ظهر رفتم مدرسه انگار سالها بود ندیده بودمش . هر چقدر میبوسیدمش دلتنگیم رفع نمیشد و حالا بعد از ۱۰ سال این اتفاق برای اشکان افتاده…

فکر میکنم وای تازه ساعت ۷ صبحه کو تا بشه ۴ یعدازظهر که تعطیل بشه تا برسه خونه و دوباره ببینمش… انگار نه انگار که تموم تابستون که شیطونی میکرد منتظر همچین روزی بودم. هنوز نرفته دلتنگشم! مادری هستم که ظاهرا صد تا بچه هم داشته باشم بازم آدم نمیشم! و دلتنگی آزارم میده…
  مهر به همه مادرای مهربون و فرزنداشون مبارک…

 *این آقا که دانشجوی فوق لیسانسه و شرایط مالی بسیار نامناسبی داره  نیاز به یه لپ تاپ داره (ضمنا دنبال کار هم میگرده)
*این خانوم که دانشگاه شبانه قبول شده و شرایط مالی خوبی نداره ۱۵۰ تومن برای شهریه اش کم داره.
*اگه کسی چادر نو داره این دانشجوی ما چادرش خیلی کهنه است و روش نمیشه با اون چادر بره دانشگاه.
*این خانوم هم نیازمند کاره.
*این شرکت هم یه آبدارچی مطمئن میخواد.

صدف جون کامنت خصوصیتو دیدم برات شمارمو ایمیل کرم اما ظاهرا ایمیلتو درست نذاشتی!

ممنون از خانوم صادق نژاد عزیز برای هدیه یه زود پز عالی و ۲۰ کیلو برنج به خانواده ای نیازمند.
ممنونم ازمریم زند بصیری عزیزم برای هدیه یه زود پز و مقداری ظرف به عروس نیازمندمون.