بهانه جویی و منت گذاشتن!!!

امروز هوس کردم در مورد بهونه جویی یا بهونه گیری بنویسم…..

ازتون می خوام که فقط دو دقیقه فکر کنید به خودتون و رفتاری که دیروز یا امروز داشتید ( اگه الان که مطالبم رو می خونید شبه بهتره به رفتار امروزتون فکر کنید…) تا چه اندازه رفتارتون در جهتی بوده که خدا رو خشنود کنه؟ یا خودتون رو راضی کنه که خوب بودید؟ بعضی از آدمها دوست دارن تمام مشکلات زندگی رو بزارن به حساب دیگران حالا این دیگران می تونن بچه هاشون یا شریک زندگی شون باشن… این که من بخوام منت بزارم سر شوهرم که من به خاطر تو غذا می پزم و اگه تو نبودی لابد گرسنه می خوابیدم!!!   یا شوهرم خدای نکرده منت سر من و بچه بزاره که وای چقدر کار کنم خسته شدم به من چه که کار کنم شما ها بخورید…. به نظر شما اسمش چیه؟ یه دوستی رو میشناسم که یه زمانی خیلی عاشق بود خیلی … با دست خالی اومد و با هزاران خواهش و تمنا و دردسر و واسطه تراشیدن بلاخره به عشقش رسید الان سالها از اون اتفاق می گذره و حالا شروع کرده به بهانه جویی که من خسته شدم چقدر کار کنم بدم شما بخورید!!!! و خلاصه از اون بهانه های چرا در گنجه بازه؟ چرا دامنت درازه؟ دختر اون پیرزنه چرا گرامافون میزنه؟ حیف که نمی تونم با این دوست عزیز صحبت کنم و بگم روزی که دربدر عشق بودی و نمی دونستی به چه بهانه ای عشقت رو ببینی… روزی که حاضر بودی هر کاری بکنی تا عشقت رو بیاری تو خونه ات نمیدونستی که یه آدم غذا میخواد تا بخوره و سیر بشه لباس می خواد تا لخت نمونه؟ و سایبانی بالای سر به نام خونه؟

اونم زنی مثل او که داره با نهایت صرفه جویی زندگی می کنه و از تمام خواسته های زندگی چشم پوشیده…. آیا عشق تموم میشه؟ یا اون حس چند سال پیش عشق نبوده؟ من معتقدم که عشق مثل شراب تازه وقتی کهنه تر میشه گیراییش بیشتر میشه به شرطی که عشق ناب و خالص باشه و عیارش بالا… ای کاش ما آدمها میدونستیم که با منت گذاشتن سر دیگران یا با شکستن دلهاشون چه زخمی رو در روحشون ایجاد می کنیم ای کاش….راستی یه وبلاگ خیلی جالب پیدا کردم پیشنهاد می کنم یه سر بهش بزنید که واقعا ضرر نمی کنید… http://ghodratefekr.persianblog.com/
موفق باشی و مهربون

ادامه مطب

سفارش یه فرشته به خدا…

سلام به همه آدمهای منطقی دنیا

و خوشبحالتون که منطقی و فهمیده اید. من که انقدر پا تو کفش دیونه ها کردم که خودم هم پاک زدم به سیم آخر!!!! یادش به خیر اون روزهایی که اجازه انجام دادن تمرینات انرژی درمانی رو داشتم(چون از وقتی نی نی کوچولو مهمون دلم شد گفتن تمارین برای اون مضره و باید قطع کنی) خلاصه اون روزها چقدر صبور بودم چقدر منطقی بودم مثل یه کوه استوار و قرص و محکم… الان انگار روحم انقدر ظریف و شکننده شده که با کوچکترین نسیمی می شکنه… بخدا از دست خودم خسته شدم کافیه به یه موسیقی یه کم غمگین یه ذره با دقت گوش بدم اشکام سرازیر می شن و وقتی  سرازیر شدن امکان نداره که هیچ جوری بشه بندشون آورد! اه چقدر لوس و ننر شدم… خوب میدونم شرایطم با قدیم  فرق کرده من یه زن زبر و زرنگ بودم که دائم در حال کمک کردن به این و اون و باز کردن گره مشگلات دیگران بودم .تو خونه بند نمیشدم. الان رفتم تو هشت ماه انقدر سنگین شدم که همش یاد اون گرگه تو شنگول ومنگول میفتم که تو دلش رو مادر شنگول پر سنگ کرده بود. واسه بلند شدنم از رو زمین باید دستم رو بگیرن و اگه یه کم راه برم فوری مچ پام درد میگیره پام سر میشه دلم درد می گیره و  … خدای خوبم اصلا ناشکری نمی کنم تو هدیه ای رو دادی به من که واقعا آرزویش رو داشتم ولی دلم می خواد کمک کنی که افسرده نشم. ازت خواهش می کنم یه دونه از اون فرشته های خوبت رو سر راهم بزاری که به بهتر شدن حالم کمک کنه ممنونم… یاسمن

ادامه مطب

تحمل شتری!!!

سلام به دوستان خوبم

 دیروز سر درد شدیدی داشتم و نتونستم بیام بنویسم. اما امروز خوبم . از همه شما فرشته های مهربونی که بهم دلداری دادید ممنونم… میدونید یه داستانی چند سال پیش تو یکی از کتابهای پائولو کوئلو خوندم که هیچ وقت فراموشم نمیشه… داستان مردی که داشت از یه واحه به واحه دیگری نقل مکان میکرد. اون تمام وسائل زندگیش رو از داخل چادرش خارج کرد و روی شترش گذاشت .قبل از به راه افتادن یادش افتاد که ای وای پر قشنگی که یادگار پدرش بوده رو فراموش کرده رفت و پر رو آورد و گذاشت روی شتر. اما شتر دیگه نتونست زیر اون همه بار طاقت بیاره و زانوهایش خم شد و افتاد و مرد!!! و مرد با خودش فکر کرد عجب شتر من اونقدر بی طاقت بود که حتی نتونست یه پر رو تحمل کنه! گاهی اوقات ما آدمها کاسه صبرمون پره و منتظر یک قطره هست که لبریز بشه و در واقع خیلی اوقات اتفاق کوچولوهه همون پره هست و ما همون شتره!! و طرف مقابلمون فکر می کنه که چقدر ما کم طاقت یا نازک نارنجی بودیم . حتی گاهی خودمون هم از رفلکس تند خودمون متعجب می شیم در حالی که اگه بشینیم و خوب رو اتفاقاتی که چند وقت اخیر برامون افتاده تعمق کنیم می فهمیم که خیلی هم رفتارمون دور از انتظار نبوده… مضاف بر این که دکتر من معتقده که به خاطر تغییرات هورمونی یک خانم باردار شبیه یک دیوونه هست!!!! و بنابراین میشه من رو بخشید و ضمنا در موقع دعا کردن برای دیوانه ها من رو هم از یاد نبرید! دوستتون دارم...  

ادامه مطب