تفرقه

سلام به همه  

امروز خیال دارم در مورد تفرقه بنویسم… یکی از  دوستان به نام علی در وبلاگم در پرشین بلاگ برام کامنت گذاشته و پرسیده که اگر چند نفر بخوان بین بعضی از دوستان را تفرقه بندازن چه کار می کنی؟ راستش خیلی فکر کردم… به گذشته ها به روزهایی که دختر مدرسه ایی بودم به زمان دانشجوییم و به روزهایی که شاغل شدم و حتی به دوران پس از تجردم… دیدم خیلی اوقات خودم هم قربانی این تفرقه بازیها شدم… اصولا خیلی از  آدمها هر جا تو زندگیشون احساس تنهایی  و بی کسی یا عدم خوشبختی می کنن به جای این که دنبال یه دوست یه همدم یه یاور خوب واسه خودشون باشن یا به جای این که دنبال راهی درست برای رسیدن به خواسته هاشون باشن یا این که بگردن ببینن چطور میشه رقابت سالم د اشت یا محبوب دیگران شد بدون این که به دیگری که محبوب دیگران هست لطمه بزنن سعی می کنن یه جوری رقیب رو از صحنه خارج کنن و تفرقه اندازی یکی از این راههاست که متاسفانه فقط ممکنه یک بار در هر جمعی نتیجه بده!!! من مدتهاست که فقط یک شنونده هستم هر کسی از دیگری بهم بد می گه خصوصا در محیط کار فقط میشنوم و اگر طرف مقابلش هم حرفی ضد اون بهم بزنه بازم میشنوم… دو تا گوش خیلی اوقات بیشتر از یه زبون به درد می خورن مگه نه؟ من در این جور مواقع سعی میکنم از خدا که بهترینه کمک بخوام ازش می خوام که کمک کنه که اشتباه نکنم و واسه اون آدمهایی که به خاطر نقصان و کمبود تو زندگی مادی یا معنوی شون  دست به اینجور ترفندهای احمقانه می زنن دعا می کنم.. شما چطور؟ آیا راه بهتری برای کمک به علی به نظرتون میرسه؟

 

 

 

ادامه مطب

نگاه مهربون

سلام به همگی

نقاشی خونه تقریبا تموم شد و وای که چقدر کار در انتظارمه!!! چقدر این نقاش آدم منصف و خوبی بود. یادتونه چند هفته پیش آرزو می کردم که یه نقاش خوب و منصف گیرم بیاد؟ میدونید که آرزوهامون رو اگه بنویسیم و به دست طبیعت بسپریم همه چیز یه جوری جور میشه و یه دفعه میبینی اه به آرزویت رسیدی .البته میدونید که طبیعت هوشیاره و میدونه که چی به نفع  ماست و چی نیست برای همینه که گاهی اوقات به خواسته هامون نمیرسیم ممکنه اولش فکر کنیم که چرا اون چچیزی گه می خواستیم نشده ولی چند ماه بعد یا چند سال بعد خدا رو هم شکر می کنیم که اونی که می خواستیم نشده… خلاصه این که این آقای نقاش یه آدم خاصی بود یه جوری یه نگاه مهربون داشت و هر چی خورده فرمایش هم داشتیم با یه حالت خاصی می گفت چشم اصلا مهم نیست… من وقتی می گم خدا فرشته هایش رو در نقشهای مختلف میفرسته تا به ما کمک کنن شما باور نمی کنید و فکر می کنید که من خیالاتی شدم یا دارم رویایی فکر می کنم… این مرد فرشته ای بود تو این روزهای سخت و پر از کار که با کلام آرومش و نگاه مهربونش به آدم یاد می داد که نباید زندگی رو سخت گرفت …

ادامه مطب

؟!

سلام و صد سلام به همه دوستان

من تا رفع اشکال پرشین بلاگ  از شما در  اینجا پذیرایی می کنم… از کجا بنویسم؟ نقاشی خونه تقریبا رو به اتمامه و نمیدونم چرا احساسم اینه که دارم توی یه کیک زیبا زندگی می کنم!! داخل خونه شبیه یه کیک خامه ای خوشمزه شده!!! چقدر تمیزی خوبه آدم با تمام خستگیش وقتی می بینه همه جا تمیزه دلش نمیاد کار نکنه! ساعت نه و نیم شب  و من بسیار گرسنه و خسته ام واسه همین قول میدم که از فردا هر روز بنویسم… دوستتون دارم…

ادامه مطب