به بهانه روز زن و روز مادر

میگم بچه ها  کیا از زن بودنشون راضی هستند؟  بعضی از دستها بالا میره و بعد میگم خوب چند نفر دلتون میخواست مرد بودید؟ یه تعدادی دست بلند میکنن. بعضی ها برای هر دو مورد دستهاشونو بلند میکنن!  میگم: یعنی چی مگه ممکنه آدم از زن بودنش راضی باشه اما دلش بخواد مرد باشه؟ میخندن و میگن:خانوم خودتون چی؟ دوست داشتید زن بودید یا مرد؟ میگم من حتی در تمام لحظاتی که زن بودنم برام محدودیت ایجاد میکرد یک لحظه هم نخواستم مرد باشم. میگن چرا خانوم فکر کنید خانمها باید نه ماه بارداری و درد زایمان رو تحمل کنن و هزاران سختی و بدبختی دیگه…
میگم بچه ها باور نمیکنید که چقدر اون نه ماه لذت بخشه… لذت این که موجودی در درونت داره رشد میکنه. لذتی که هرگز مردها نمیتونن تجربه کنن. من زن بودن رو دوست دارم چون لذتهایی رو تجربه میکنی که هیچ مردی نمیتونه تجربه کنه… لذت شیر دادن به یک نوزاد و لبریز عشق شدن … باور کنید نگاه نوازشگر و پر از قدردانی نوزاد وقتی داری از شیره جونت بهش میدی تموم سختی ها ی بارداری و زایمان رو از یاد میبره. وقتی برای اولین بار میخنده، برای اولین بار حرف میزنه ، برای اولین بار قدم برمیداره، برای اولین بار میبوستت… برای اولین بار…..
 زن بودن و مادر بودن وجود آدم رو لبریز لذت و عشق میکنه… یه جوری تو چشمام نگاه میکنن انگار باور نمیکنن. اما بعد از نیم ساعت که من از تموم خوبی ها و ارزش های زن بودن می گم ته چشماشون میخونم که انگار تازه فهمیدن که زن بودن چقدر ارزشمنده.. واقعا اعتراف میکنم که تا آخر عمرم مدیون خدام که منو زن آفرید تا بتونم لذت های شیرین زن بودن رو با تموم وجودم تجربه کنم…

روز زن  به همه زن هایی که از زن بودنشون غرق لذت هستن و به زن بودنشون افتخار میکنن و به مادرهایی که قدر مادر شدن رو میدونن مبارک.

 دلم  میخواد همینجا همه تون با قلبهای مهربونتون برای تموم زن هایی که در آرزوی مادر شدن نگاهشون به آسمونه تا یه روح کوچولو از اون بالا تصمیم بگیره که خونه اونها رو برای  زندگی زمینی اش انتخاب کنه دعا کنید. ایمان دارم که خدای مهربون هیچ آرزوی از ته قلبی رو بی جواب نمیزاره… ایمان دارم… و ازش میخوام که به برکت این روز بزرگ این آرزو رو برای تمام زنهایی که  آرزوی مادر شدن دارن برآورده کنه…. آمین…

*ممنونم از همکار خوبم مریم ترکمن برای کمک به نیازمندهامون.
*متشکرم از دوست خوبم فاطمه صمدی صدر برای کمک به سیسمونی مون.
* از تاریخ ۱۰ اردیبهشت تا الان یه ۷۰ تومن، دو تا ۵۰ تومن ، یه صد تومن، یه دویست تومن و یه ۵۰۰ تومن به حسابم اومده که نمیدونم کدوم دوستان نازنین و برای کدوم خانواده به حسابم ریختن ازتون تمنا میکنم هر پولی میریزید با یه کامنت خبرم کنید که اینطوری گیج نشم. لطفا هر کس این مبالغ رو زحمت کشیده حتما خبرم کنه…  ضمنا ۱۷ اسفند ۸۹ هم یه ۵۰ تومن به حسابم ریخته شده که هنوز نمیدونم کدوم عزیز محبت کرده…متشکر میشم اگه بهم خبر بدید.

** این آقا که شرایط مالی خوبی نداره برای پرداخت مهریه زنش که طلاق گرفته دچار مشکل مالی شدید شده.
** این دختر خانوم که ضامن وام یه نفر شده و اون طرف گم و گور شده! و قسطها افتاده گردن این خانوم برای شروع یه کار و تامین قسطها نیاز به ۵۰۰ تومن وام داره…

***دوستان بلاگفایی برای هیچکدومتون نمیتونم کامنت بزارم چون تو کامنت دونی برام عدد امنیتی باز نمیشه و فقط یه ضربدر میاد. خصوصا تاکسی تاکسی و وبلاگ دل نوشته هایی از زندگی من که باهاشون کار دارم.

ادامه مطب

دوستی های نسل جدید

میگه: تو رو خدا میبینی چه زمونه ای شده؟ قبلا اگه یه دختری زنگ میزد خونه پسری و مادر پسره گوشی رو بر میداشت دختره نمیدونست چطوری قطع کنه. حالا این دخترک زنگ زده به من و با کلی ناز و غمزه میگه نشناختید؟ من دوستِ پسرتون فرشیدم! میگم بفرمایید. میگه والله میخواستم یه قراری بزارم بیام خونه تون! شما رو ببینم! دستام از اضطراب یخ میکنه همینطور که گوشی تو دستم خشک شده میگم والله من این هفته خیلی گرفتارم! دخترک با ناز میگه اشکال نداره تو هفته دیگه زنگ میزنم یه روز هماهنگ میکنیم! آخه فکرشو بکن من پسرم ۱۸ سالشه دختره خیلی باشه ۱۷ ساله انقدر روش زیاده که میخواد پاشه بیاد خونه مون. حالا دلشوره گرفتم اگه هفته دیگه زنگ بزنه چه بهونه ای بیارم!!!!!!  نگاهش میکنم ، اضطراب همه وجودشو گرفته… میگه چرا جوونها اینطوری شدن. داریم کجا میریم؟ میگم: ببین اینا همش به تربیت خانواده بستگی داره مهم نیست کجای این کره خاکی داری زندگی میکنی مهم اینه که وقتی از کودکی به فرزندت ارزش ها رو یاد دادی اونوقت هر جای دنیا هم که بره  میدونه چی ارزشه و چی ضد ارزش… درسته که متاسفانه نسل جدید داره دچار یه فقر ارزشی میشه یعنی خیلی ها واقعا نمیدونن که چقدر ارزش دارن! و چه چیزهایی تو زندگی یعنی ارزش اما واقعیت اینه که اگه از کودکی دوستانه و غیر مستقیم ارزش ها رو بهشون آموزش بدیم کمتر تحت تاثیر محیط قرار میگیرن…  تو راه برگشت به خونه  با خودم فکر میکنم یعنی تا وقتی که اشکان بشه ۱۸ ساله این نسل ممکنه به کجا برسن!!!!!

متشکرم از دوست خوبم فاطمه صمدی برای کمک جهت خرید سیسمونی نوزادمون.
 ممنونم از غزال و ماری عزیز برای کمک به خانواده ای نیازمند.
متشکرم از اشکان مزارعی عزیز برای کمک به خانواده ها ی نیازمندمون.
ممنونم از همکار عزیزم فاطمه بشکار دانا برای کمک جهت خرید گوشت و کمک به بیماری نیازمند.
 متشکرم از همکار خوبم خانم جوادی برای کمک به صندوق قرض الحسنه مون.

*این آقا بیست میلیون خرج عمل پیوند ریه اش میشه!
این خانواده نیاز به پول پیش خونه دارن.

 

ادامه مطب

به بهانه روز معلم

دو تا چایی ریخته بودیم و داشتیم میخوردیم. گاهی اوقات  صدای فنرخراب  یه تخت در اثر تکون بیمار روش  یا صدای قیژ قیژ در یه اتاق  سکوت بخش رو به هم میزد.  با نگاه مهربونش چشم دوخت تو چشمامو گفت باور کن یاسمن معلمی خیلی بهتر از پرستاریه… الان که من هم زمان دو تا شغل رو دارم میفهمم که معلمی هیچ کدوم از استرس های پرستاری رو نداره. بیا یکی از این روزها برو آموزش پرورش ، الان پرستارها رو استخدام میکن

اون شب وقتی کنار هم تو استیشن پرستاری بیمارستان شریعتی نشسته بودیم انگاری یه جورایی سرنوشتم رقم خورد که یه معلم بشم…  شبهای بیمارستان خیلی طولانی ان ، انگار که نمیخواد صبح شه، اما همین که نوبت خوابت میشه و میری بخوابی چشم که به هم بزنی سه ساعت تایم خوابت تموم شده و باید بیای تو بخش….

ن میتونی کمکهای اولیه یا زیست شناسی درس بدی… گفتم باشه بهش فکر میکنم.

سه نیمه شب  رفتم تو اون اتاقک که حتی یه پنجره کوچولو هم نداشت و گوشه اش انبار سرم بود ، ملافه ام رو پهن کردم روی برانکاردی  که مثلا تختخوابمون بود! بالشت روکش نایلونی که عین سنگ بود رو گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم ، همه ذهنم درگیر شغل معلمی بود… یعنی ممکن بود؟ ۴ سال تجربه پرستاری و روزها و شبهای سختی که تجربه کرده بودم عین یه فیلم از جلوی چشمام می گذشتند…. درست عین یه فیلم .. تموم لحظه هایی که به خاطر بیمارهای از دنیا رفته اشک ریخته بودم…  شبهایی که از بی جایی کف اتاق کنفرانس روی یه مقوا ملافه انداخته بودم تا سه ساعت خواب نیمه شبم رو با زمین سرد و سفت قسمت کنم!…….
با خودم زمزمه میکردم…یعنی  میشه برم سر کلاس و تدریس کنم… آخه من عاشق تدریس بودم وقتی دانشجوها میومدن و هد نرس بخش، مسئولیتشون رو میسپرد به من ، کیف دنیا رو میکردم….

تا ساعت شش صبح پلک نزدم ، و صبح تو رختکن ، تو همون دو تا چشم مهربون نگاه کردم و گفتم: بیتا من تصمیمو گرفتم من میرم آموزش و پرورش…

حالا بیست ساله که معلمم… و هر روزش برام یه خاطره است… حتی تلخ ترین روزهاش برام لذت بخشه… من عاشق شغلمم و عاشق تموم دخترکانی که دغدغه شون  هر چیزی هست جز درس!!! اما من عاشقشونم…. و هر بار که به هردلیلی میرم بیمارستان عیادت کسی میگم بیتا ممنونم که اون شب توی استیشن وقتی داشتیم  چایی میخوردیم منو وسوسه کردی که معلم شم…   روز معلم به همه معلمهایی که عاشق شغلشون هستن مبارک

·         این آقا که ریه هاش از کار افتاده باید یه میلیون و دویست بابت دستگاه اکسیژن بده تا بتونه تازه یه ذره شبیه به ما نفس بکشه. (شرایط مالیش خوب نیست و پول این دستگاه کامل جور نشده)

·         *این خانواده که تو آتش سوزی  خونه شون سوختن و الان تو بیمارستان بستری هستند به همه چی احتیاح دارن از وسایل خونه گرفته تا مواد غذایی و رخت و لباس و پول ….

·         * این آقا که در اثر یک حادثه قطع نخاع شده در شرایط مالی بدی به سر میبره و جهت عمل جراحیش پولی  نداره.

·         این دخترک ما همین روزها عروسیشه و جهازی هم نداره.

**ممنونم از برادر خوبم مرتضی  که بازم یه کمک بزرگ به صندوق قرض الحسنه مون کرد. مرتضی جان هر جای دنیا که هستی برای قلب پاک و دستهای بخشنده ات  بهترینها رو آرزو میکنم…

**متشکرم از الهام عزیز و ندا (ن) گلم  بابت کمک جهت تهیه سیسمونی مون. (این نی نی مون خیلی با برکت بود کلی براش چیز جمع شد.
** ممنونم از ندا، آزیتا و غزال عزیز بابت کمک به خانواده های نیازمندمون.  

ادامه مطب