من تصمیم گرفتم پولدار شم شما چطور؟

خیر و صلاح به ظاهر محال من

از راههای ممکن و غیر ممکن

هم اکنون تحقق می یابد.

 و چیزی غیر منتظره رخ میدهد.

من انسانی نامحدودم

که در راههای نامحدود و از منابعی نامحدود

 مورد لطف واقع شده ام.

من فراتر از بزرگترین آرزوهایم

 متبرک شده ام.

امروز میخوام در مورد پول بنویسم چیزی که شاید به اعتقاد بعضی ها چیز کثیفی باشه ولی من نظرم اینه که پول تمیزترین و خوبترین چیز دنیاست به شرط این که ازش استفاده درست بشه… همه ما آدما تموم تلاشمون تو زندگی اینه که بتونیم پول بیشتری در بیاریم و اندوخته هامون رو بیشتر کنیم تا از رفاه بیشتری برخوردار شیم… پول همه چی میاره احترام… تشخص…آسایش…حتی در خیلی از موارد سلامتی و زیبایی… و صد البته اگه ازش درست استفاده نشه میتونه ضرر بار هم باشه ولی ما داریم در مورد استفاده درستش حرف میزنیم… روشهای مختلفی برای پول در آوردن درست هست ولی به تازگی میون برهای زیادی برای پولدار شدن ایجاد شده که یکیش network marketing   هست. راستش دو سه سال پیش که پنتاگونو باب شده بود ما به امید پولدار شدن سریع!!! و آسان!!! رفتیم پنتاگونو خریدیم و از شانسمون درست مواجه شد با این که دولت جلوشو گرفت و خلاصه ما  ضرر کردیم… ولی خوب اونایی که مثل ما نبودن و زود جنبیده بودن خوب پولی نصیبشون شد. حتما شما هم اسم گلد ماین و  گلد کوئست به گوشتون خورده یه جور بازاریابی برای یه شرکت  و خرید سکه طلا و در قبال بازاریابی دریافت دلار. وقتی پارسال یکی از دوستان قدیمم بهم زنگ زد و گفت که اگه دوست دارم تو این زمینه تلاش کنم و کلی تعریف کرد که بچه هایی که دارن تو این زمینه فعالیت میکنن چقدر پول گیرشون اومده من باردار و بی حوصله بودم گفتم بابا مگه آدم از یه سوراخ چند بار گزیده میشه ما تو پنتاگونو که ضرر کردیم. تازه ضرر یکی از فامیلا رو هم که خودمون بهش پیشنهاد کرده بودیم رو هم متقبل شدیم… ولی اون دوستم گفت این با اون فرق داره… حالا بعد از گذشت یه سال اون دوستم کلی پول اومده تو حسابش!!! و من با کلی تحقیق فهمیدم که واقعا فرق داره. بعدها پسر عموی محمد (شوهر خواهرم) که اونم کلی اصرار کرده بود برای فعالیت تو همین زمینه و ما جواب نه! بهش داده بودیم زنگ زد و دیدیم از سود گلد کوئست یه خونه خریده و از سود گلد ماین یه ۲۰۶!!! دیگه گفتم یاسمن جون خنگ نباش شانس هی که نمیاد در خونه تو بزنه حالا تو پارتی ات پیش خدا کلفت بوده(شاید به خاطر اسم وبلاگت!!) و چند بار اومده ممکنه دیگه نیاد ها!!! این بود که از گلد ماین شروع کردم که فقط ۵۴۰۰۰ تومن باید بدی و عضو شی… البته خیلی وقته که خریدمش و هیچ فعالیتی هم نکرده بودم برای بازار یابیش یعنی اصلا یادم رفته بود!!! تا دیروز که نگار برام یه جعبه موفقیت خرید و توش این پیام رو دیدم… من با آغوشی باز پذیرای راه های جدید از در آمدمبعدم دوستم سحر گفت که چقدر بچه های دانشگاهشون از این طریق دلار تو حساباشون اومده …من به نشانه ها معتقدم…و اون جعبه موفقیت و اولین کارتش و بحث بی مقدمه سحر برای من نشانه بود… دیدم به حساب محمد هم که من ازش خریده بودم هم دلار ریخته شده تازه باورم شد که نه! میشه بی دغدغه پولدار شد!!! گفتم واسه شماها بنویسم و اگه دوست داشتید به اینجا که وبلاگ محمد هست یه سر بزنید یا واسه من کامنت بزارید و شما هم اگه تا حالا این کارو نکردید شروع کنید…

 

ادامه مطب

کجا رفتید؟ کلید خونه هاتون دست ماست!!!!

وقتی آدما با سلام گرمشون یه دوستی رو شروع میکنن… وقتی با کلام شیواشون دل یه عده رو به دست میارن… وقتی با مهربونی هاشون عشق رو به خونه دلها میارن  وقتی با صداقت کلامشون همه رو جذب خودشون میکنن به نظرتون اگه یه دفعه بزارن و برن تکلیف اون دلهایی که این وسط دلبسته کلامشون … مهربونی هاشون… راهنمایی هاشون…غصه هاشون … شادی هاشون شده چی میشه؟ درسته که این دنیا مجازیه… اما مگه تو دنیای مجازی نمیشه دل بست؟ مگه عادت نکردیم که هر بار کانکت میشیم یه سر به خونه همسایه هامون بزنیم ببینیم چه خبر؟ حالشون خوبه؟ شادن ؟ اگه شادن از شادیهاشون شاد شیم و اگه خدای نکرده یه روز دل کوچیکشون گرفته با کلام مهربون و پر  از عشقمون بار غم رو سینه هاشونو سبک کنیم؟ مگه از هر کدوم از همسایه های وبلاگی مون یه تصویر اونجور که خودمون دوست داریم تو ذهنمون نساختیم تا وقتی نوشته هاشون رو میخونیم تصویرشون هم تو ذهنمون کمکمون کنه که بیشتر بفهمیمشون… وقتی متعلق به این دنیای به قول شما مجازی شدیم وقتی تو این دنیا به دنیا اومدیم باید بمونیم… این درست مثل خودکشی کردنه و از دیدگاه من اشتباهه که بریم… دارم با ویولت که همیشه از نوشته هاش و این که چقدر در مقابل سختی ها ی زندگی قویه حرف میزنم. دارم با امید که نه تنها امید زندگی ویولت بود بلکه امید همه بچه هایی بود که به وبلاگش سر میزدن و نوشته هاشو میخوندن صحبت میکنم. دارم با امین حرف میزنم کرم دندونی که هر بار با یه داستان قشنگش ما رو از دنیای خودمون بیرون میکشید و میبرد به دنیایی که تو وبلاگش با کلام قدرتمندش برامون ساخته بود… از همه تون بزرگترم درسته؟ حتی از امید… پس به عنوان یه بزرگتر دارم بهتون میگم… شما حق ندارید ماها رو پشت درای بسته دلهاتون بزارید… ممکنه تو دنیای واقعی بتونید گوشی موبایلتون رو خاموش کنید یا تلفنتون رو بکشید یا حتی با این که خونه  اید در رو به روی کسی باز نکنید ولی تو دنیای مجازی این حق رو ندارید… ما که همه کلید خونه هاتونو داریم… وقتی در رو باز میکنیم و میاییم تو خونه هاتون و میبینیم که شما نیستید و یه دنیا غم تو اون خونه است دلمون بدجوری میگیره و عاملش شمایی هستید که یه روزی اومدید به خونه هامون سر زدید و یکی یک کلید بهمون دادید برای این که هر وقت دلمون گرفت یا هواتونو کرد بیاییم پیشتون… این که چی شده به من ربطی نداره فقط اینو میدونم که کسی که میاد درس مقاومت و پایداری میده باید بمونه تا به بقیه ثابت کنه که با تموم سختی ها میشه موند و انرژی داد و …. و امروز جای شما اینجا خالیه … امید و امین و ویولت عزیز آدم اولش که شروع به نوشتن میکنه به خاطر دل خودشه ولی بعد اگه میمونه به خاطر دل دیگرانه… پس به خاطر دل همه ماهایی که شما رو دوست داریم برگردید…

ادامه مطب

دو تا گیس بلند ….

حدودا ده ساله به نظر میاد… با دو تا گیس بلند بافته مشکی… لبریز استرس… چشماشو دوخته به دستای خانوم دکتر…

صدای چرخ کردن تو گوشم میپیچه… صدایی که سالهاست باهاش آشنام… چشمامو میبندم. انگار منم که روی یونیت نشستم… و ده سالمه… فقط موهام کوتاهه… کوتاه کوتاه… عین پسرا…

فکر میکنم چقدر از روزا و لحظه های قشنگ زندگیم با استرس روی یونیت دندونپزشکی گذشته…باز صدای چرخ کردن میاد و سوزش خفیفی رو روی لثه ام حس میکنم…. صدای ساکشن یه دفعه قطع میشه و شیاری از آب سرد گونه مو نوازش میده و میریزه توی یقه ام… از خنکی اش لذت میبرم… صدای دکتر تو گوشم میپیچه: اه ببین ساکشن گرفته و آبها همه ریخته تو یقه ات چرا صدات در نمیاد؟ و من لابلای خاطرات کودکیم تاب میخورم… فکر میکنم یک داروی اشتباه در دوران بارداری مادرم باعث شده که من بیشتر از تموم هم سن و سالهام روی این یونیت بشینم و در دل به بیسوادی اون دکتر که یکی از معروف ترین و گران ترین دکترهای زمان خودش بوده لعنت میفرستم... دنبال علت میگردم. حتما باید دلیل خاصی داشته باشه که خدا منو انتخاب کرده … شاید خواسته صبر رو بهم یاد بده. روی این صندلی باید صبور بود خیلی صبور خیلی صبور… کار دکتر تموم میشه… دختر کوچولو از روی یونیت بلند میشه . قد و بالاش عین کودکی خودمه… دلم میخواد در آغوش بگیرمش ببوسمش و بگم تموم این دلشوره ها رو از کودکی تجربه کردم… صدای دکتر تو گوشم زنگ میزنه… مامانش باید براش جایزه بخری خیلی صبور بود…

چشمامو میبندم… چند جلسه دیگه باید بیام؟ فکر میکنم ای کاش دارویی وجود داشت تا با خوردنش دندون در میوردی و انقدر سختی برای پر کردن و روت کانال و…نمیکشیدی… صدای دکتر منو از رویاهام بیرون میکشه… دهنتو بشور کارت تموم شد قرارمون چهارشنبه ساعت ۴…. و من هنوز تو فکر اون دو تا گیس بافته سیاهم…

ادامه مطب