جوابی برای سارا
سارای نازیین تو پست پیش یه کامنت برام گذاشته بود بهتر دیدم جوابشو همینجا بدم…
باورش برای خودم هم سخته…
این همه اعتماد تو دنیای مجازی … اونم تو این زمونه ای که آدما تو دنیای حقیقیش به هم اطمینان ندارن … واقعا لذت بخشه…
از این همه اعتماد … محبت خالصانه و صادقانه و انساندوستی شما دوستان خوب مجازی بغضم میگیره … تموم انرژیهای مثبت کائنات بدرقه راهتون… امید که هرگز گره ای در کارتون نیفته و نتهای زیبای عشق و سلامتی و ثروت همیشه موسیقی متن زندگی هاتون باشه…
.
.
.
نگاهی میکنم به رامین و میگم باور میکنی برای فاطمه دو میلیون و صد فعلا جمع شده که تقریبا یه میلیون و نیمش از اینترنت بوده. از دوستانی که هیچکدومو ندیدم. با بیشترشون حتی حرف هم نزدم. حتی یه وبلاگم ندارن که از اون طریق بشناسمشون… میگم: پدر فاطمه که شنبه اومد و الباقی پولهای جمع شده رو بهش دادم قیافه اش دیدنی بود. رامین نگاهی از سر محبت بهم میندازه و میگه: خوشحال بود نه؟ یادته وقتی تو برای اولین بار بهش زنگ زدی گفت همه زنگ میزنن اما هیچ کس کاری برام نمیکنه؟
با غرور از داشتن دوستان خوب اینترنتی ام میگم: آره منم بهش گفتم من ایمان دارم که خرج عمل جور میشه… باور کن این جمله رو قلبا گفتم ایمان داشتم که این اتفاق میفته… بعد با خوشحالی ادامه میدم: راستی مادر (آ….) زنگ زد صد هزار تومن ریخته به حسابم برای همون خانواده ای که نامه شونو تو وبلاگم گذاشته بودم…. اما گفته اسمشو تو وبلاگم ننویسم!
میگه: خوشحالی نه؟ خوشحال و پر انرژی… میگم: معلومه… با شرایطی که شوهرش باید ببست جلسه شیمی درمانی بشه دیگه ممر درآمدی ندارن اگه این کمکها نباشه می میرن از گرسنگی…
نگاهشو با عشق میدوزه تو چشمامو و میگه اون موقع که کامپیوترو خریدم فکر نمیکردم انقدر بتونه برای دیگران مفید باشه… میگم: خودمم همینطور! ۵ سال پیش وقتی شروع به وبلاگ نویسی کردم اصلا فکر نمیکردم یه روزی بتونه انقدر گره گشا باشه…
ممنون از همه تون. از همه کسانی که بی هیچ توقعی از تلافی محبتهاشون عشق رو به سمت این خانواده ها جاری کردن…. فعلا از ریاست جمهوری با خانواده فاطمه (بیمار قلبی) تماس گرفتن و قرار شده برن خونه زندگی شون رو ببینین و گزارش تهیه کنن. برای خانواده ای که نامه شونو تو دو پست قبل گذاشته بودم هم دو تا نامه از ریاست جمهوری اومده برای گرفتن وام یه میلیونی بلاعوض مسکن و یه وام دیگه ۳ میلیوین که به خاطر بیماری بچه هاشو بارش برف نتونسته بود بره دنبالش … به نتیجه که رسید همینجا مینوسیم. جواب بیوپسی پدره هم سرطان بود که ظاهرا باید ۲۰ جلسه شیمی درمانی شه . فعلا شهرستانه. فکر کنم خرم آباد… و بچه ها اینجا عین یه جوجه کز کردن کنار مادری که عین مرغ پر کنده حیرونه…
براشون دعا کنید که لااقل اگه هیچ ندارن از نعمت داشتن پدری که خیلی هم مهربونه بی بهره نشه. محمد جان ممنون از مبلغ واریزی… ساحل نازنین از مامان تشکر کن حتما اومده تو حسابم شنبه که رفتم مدرسه به دستشون میرسونم.