بدون شرح!

تو صداش شادی موج میزنه میگه بلاخره یکی دیگه از کلاهبردارها رو هم  گرفیتم. میگم خدا رو شکر. چجوری؟… میگه: با دست خالی!!!! باورت میشه که روز جمعه حکم جلب هم داشتیم خونه کلاهبرداره رو هم پیدا کرده بودیم  خود طرف هم خونه بود رفتیم کلانتری مامور بگیریم گفتن امروز جمعه است مامور نداریم بهتون بدیم! برید دم خونه اش دعوای سوری راه بندازید زنگ بزنید ۱۱۰ بیاد!!!! یعنی دزدا از پنجشنبه شب تا صیح شنبه با خیال راحت به شغل شریفشون برسن!

میگم: آره عین ما که ۱۲ فروردین تو راه دنبال یه پلیس می گشتیم بپرسیم جاده چالوس بازه یا نه! اخبار که شب یازدهم چیزی نگفته بود شماره پلیس راه هم بوق خرابی میزد!!! محض رضای خدا یه نصفه پلیس هم تو خیابون نبود… رسیدیم رشت تازه یه پلیس دیدیم رامین گفت خودمونیم ها  این مامورای پلیس راه امسال عید یه خواب درست حسابی کردن با این طرح ویژه نوروز شون!!

 

 

پینوشت: اینم یه تبلیغ برای شوهر خواهر نازنین:

 

تستهای احتمالی کنکور در دوره جمع بندی فیزیک توسط مهندس گنجی

مشاور و برنامه ریز کنکور …. مولف کتب فیزیک… مسئول کنکور جزیره کیش ….مدرس مدارس و آموزشگاههای تهران.. کرج ….قزوین …اسلام شهر و استاد پروازی شهرهای اصفهان و  کیش… دارای اولین سایت آموزش فیزیک . http://www.m-ganji.com/

همایش جمع بندی فیزیک ۱۲ جلسه کلاس. تدریس طبق سر فصل از پیش تعیین شده. ارائه جزوه و تست قبل از کلاس

حل و بررسی حدود ۱۰۰ تست در هر جلسه …حل تستهای احتمالی…  

مکان فرهنگسرای بانو ضلع شمالی پارک ساعی   تلفن   88799998

   شروع کلاسها ۵ خرداد

موسسه آرمان پوینده    66353969

ادامه مطب

به بهانه روز معلم…

شده گاهی دلت عین یه آسمون ابری بگیره؟ اونقدر که حس کنی هر چقدر بباری سبک نمیشی؟ نه… شده تا حالا حس کنی یه حرف یه نگاه یا یه جمله کاسه نازک و بلور دلتو طوری شکسته که دیگه هیچ چینی بند زن ماهری هم نمیتونه بندش بزنه؟

.

.

سالهای سال پیش عشق به تدریس باعث شد تا حرفه پرستاری رو رها کنم و بشم یه معلم… عین یه شتر مرغ که بلاخره تکلیفش معلوم نیست که شتره یا مرغ… منم تکلیفم معلوم نیست ! هر جا از پرستارا بد میگن یه جوری انگار اون ته دلم میرنجه از این که هیچ کس نمیدونه که چطور میشه سی سال از بهترین سالهای عمرتو تیمارگر بیمارایی باشی که هیچ قرابتی باهاشون نداری… بچه تب دار خودتو بزاری تو خونه و بری از بچه کس دیگه ای پرستاری کنی… شبهایی رو که میتونی با آرامش تو تختخواب نرمت بخوابی دور از خونه بشینی و به عقربه های ساعت نگاه کنی تا گذر زمان یه شب از شبهای ۳۰ سال کارتو کمتر کنه! درسته که در قبالش پول میگیری اما آیا ارزش اینو دار که زیباترین لحظه ها تو با هزار آلودگی و غم و درد و غصه دیگرون سپری کنی؟ آخرشم خیلی ها بگن پرستارا بداخلاقن! مگر فقط به خاطر توشه آخرتت این کارو کنی… و شاید من اون روح قدرتمندی نبودم که بتونه تموم این سختی ها رو به خاطر تعالی تحمل کنه.

اما معلمی … کاری که باعشق شروعش کردم… و عاشقانه دوستش دارم… بودن با  این دخترکای ۱۶ هفده ساله همش لبریز شادی و اضطراب جوونیه… با عاشق شدناشون خاطره عشق دوران نوجونی رو مزمزه کردن.. با دلتنگی هاشون دلتنگ شدن… و با شادی های کوچکشون شاد شدن لذتی وصف ناپذیره.. اما تو تموم این سالها هرگز نگاهم به دست شاگردی نبود که بخواد محبتهای خالصانه مو با مادیات تلافی کنه.. که فکر نمیکنم هیچ معلمی نگاهش به دستای شاگردش باشه… اینا رو برای این نوشتم که تو پست قبلیم یه کامنت داشتم از شادی عزیزم که اصلا ازش توقع نداشتم… فکر نمیکنم هیچ معلمی به خاطر کادوی روز معلم به شاگردش نمره بیشتر بده… یا فکر نمیکنم تقدس تدریس رو بشه با چیز دیگه ای عوض کرد… شغلی که دوز و کلک توش نیست و از جونت مایه میزاری تا داشته ها تو به دیگری انتقال بدی… شادی قشنگم اگه فرزندت تو رو اجبار میکنه تا برای معلمش کادو بگیری  شاید به خاطر عشقیه که به معلمش داره…و یا اگه معلمش هیچ زحمتی نمیکشه شاید یه استثنا باشه…  من فکر میکنم این اعتصابهای معلمان به خاطر حقوق و این مسائل باعث یه سوء تعبیر شده که خیلی ها فکر کنن معلمها فقیرن و نیازمند کمک! نمیدونم چرا انقدر دلم گرفته اونم تو این هفته که همیشه برام شادی آفرین بوده… به هر حال روز همه معلم ها مبارک

وبلاگم هم که برای خیلی ها ف ی ل ت ر ه اینم یه کادو خوبه از طرف مخابرات به اونایی که از خطوط پر سرعت استفاده میکنند!

پی نوشت:آرام عزیز بابت پولی که برای ادیب فرستادی ممنون.

ادامه مطب

کارمند وظیفه شناس شهرداری

کلافه و عصبانی از این که شهرداری واقعا مسخره کرده زنگ میزنم واحد زیبا سازی و مشکلمو میگم. موبایل یه آقایی رو که مسئول این کاره بهم میدن… بار اول کسی گوشی رو برمیداره و میگه حاج آقا رفتن جایی چند دقیقه دیگه میان لطفا دوباره زنگ بزنید. چند دقیقه بعد حاج آقا اونور خط داره از من آدرس میگیره که ببینه کجا هستیم تا به مشکل رسیدگی کنه. میگم باور کنید الان چند ماهه من دارم زنگ میزنم حتی به ۱۳۷ هم زنگ زدم و تشکیل پرونده دادن اما پیگیری نکردن . بابا این سطل آشغال بیریخت چیه؟ یه دفعه حاج آقا لحنش عوض میشه و با غمزه میگه: بله باید خوشگل باشه! براتون یه قشنگشو میزاریم! اصلا قشنگا خوبن!

از لحن کلامش حالت تهوع بهم دست میده …. با عجله خداحاحافظی میکنم. دو دقیقه بعد زنگ تلفن به صدا در میاد…  همون آقا پشت خطه و میگه  خواستم بهتون بگم که ممکنه شب سطل آشغال رو عوض کنندها!!!!

 با تلخی میگم : مهم نیست آقا هر موقع میخوان عوض کنن و تو دلم میگم ۴ ماه صبر کردیم ۴ ساعتم روش! و خداحافظی میکنم. هنوز از کنار تلفن رد نشدم  که تلفن دوباره زنگ میزنه! و همون آقا میگه: ببخشید خواستم بگم در هر حال  چه سطل رو عوض کردن چه نکردن شما به من خبر بدید!! با گفتن یه چشم! کلامو کوتاه میکنم.!!!

سطل آشغال کمتر از دو ساعت بعد برداشته میشه و به قول اون آقا یه سطل قشنگ جاش میاد… دلیلی برای زنگ زدن به اون آقا و خبر عوض شدن سطل پیدا نمیکنم… فردا ظهر که از مدرسه میام خونه صدای حاج آقا رو پیغام گیره که لطفا با من تماس بگیرید!  (ای بابا چقدر این شهرداری تو سال ۸۶ تحول پیدا کرده!!) عصر اشکانو بردم پارک که نگار بهم زنگ میزنه و میگه یه آقایی از شهرداری زنگ زده گفته باهاش تماس بگیری!!!! (عجب گیریه! بدبختی تلفن خونه رو موبایلش افتاده !) بلاخره غروب زنگ میزنم و خوشبختانه حاج آقا تو اتوبان و صدا خوب نمیرسه و خبر سلامتی سطل جدیدو بهش میدم!!! قطع که میکنم از این همه وظیفه شناسی این آقا!!! حیرت میکنم… تو دلم میگم خدا پدر این آنتن ندادنها تو اتوبان رو بیامرزه که باعث شد داستان سطل ختم به خیر شه و حاج آقا نگفت هر روز زنگ بزن خبر بده که سطل سر جاشه یا نه!

از مترسک نازنین بابت ف  ی ل ت ر ش ک ن یه دنیا ممنون دیگه میتونم به بلاگ اسکایی ها سر بزنم.

ادامه مطب