خساست در عشق و ….

بعضی از آدما ذاتن خسیسن… تو همه چی خست به خرج میدن…

تو چیزای معنوی. ..تو محبت کردن به دیگرون… در عشق ورزیدن …حتی از یه نگاه پر از مهر یه لبخند  به یه نا آشنا که مثلا تو اتوبوس کنارشون نشسته … اگه معلمن تو نمره دادن…انگار فکر میکنن اگه خدای نکرده یه تبسم به  کسی که یه لحظه نگاهشون به هم گره خورده بکنن از ذخیره های خنده شون کم میشه!!! یعنی تموم راههایی که میتونن به کمکش یه کوچولو به خدا نزدیکتر بشن رو به روی خودشون میبندن… حالم از اینجور آدما که خست وجودشون رو بیمار کرده بهم میخوره در عین حال وقتی بهش عمیق و بی طرفانه فکر میکنم دلم هم براشون میسوزه… کائنات هم که میدونید پارتی بازی حالیش نیست براش خساست کنی اونم همه چی رو با خست بهت میده… و هی از ذخیره فراوانی ها و عشقت کم میشه و کم میشه تا یه روزی عمیقا  بیمار میشی… یکی از این خسیس ها همکارمه… همونی که پارسال که من مرخصی بارداری بودم به جام موند… بماند که پارسال با روح بچه های من چه کرد… بماند که نمره های کلاسی شون رو یک و دو خلاصه تک داده بود. اینم بماند که من به دستور مدیر و به کمک دفتردارمون تموم اون نمره های کلاسی یک رقمی رو به نمره های بالا و دو رقمی تبدیل کردم!!! حالا امسال یکی از افتاده های پارسال  که دوباره امتحان داده و از ده نمره ورقه ۸ شده و نمره عملی پارسالش که یه پروژه تحقیقی بود رو از ۱۰ نمره ۹ شده هرچی به این خانوم میگم بابا این بدبخت که پروژه داده میگه نه اون مال پارساله باید دوباره بره تحقیق بیاره…( انگار این دانش آموز قراره کارمند ناسا بشه!!! یا تحقیق در مورد آخرین پدیده های پزشکی یا مثلا زندگی در کرات مختلفه که باید حتما به روز باشه دیگه چهار تا سوال و جواب از یه شرکت که چطور موفق شدن که انقدر اهن و تلپ نمیخواد! )  این تحقیق هم حداقل ۵  هزار تومنی با چاپ عکس و تایپ کامپیوتری و سیمی کردن و کرایه رفت و آمد به شرکتهای مختلف واسه این بیچاره که فارغ التحصیل شده و معطل یکی دو تا نمره است آب میخوره. از ظاهرش هم پیداست که وضع مالی زیاد عالی ندارن خوب مگه ما بیماریم که دیگرون رو آزار بدیم؟ از صبح فقط حرص خودم آی دلم میخواست این خانوم محترم رو با یه ترکه آلبالو!!! میدادن به من و تا میخورد میزدمش که نگو!!!! حیف که یاد گرفتم که با آدمای اینجوری یک  و بدو نکنم… گر چه من و دفتر دارمون یه کار کردیم که این دانش آموز همین فردا پروژه اش مفت و مجانی حاضره!!! آخه خدایا حکمتت چیه که همچین آدمای عقده ای رو معلم میکنی؟ ……..

ادامه مطب

کوچه مشیری و عشق پاک دوران نوجوانی…

چند روزه که این شعر دائم تو ذهنم… مال زنده یاد فریدون مشیریه … شعری که اگه هزاران بار بشنوم بازم مثل روز اولی که شنیدم یه حس خوب عشق ناب و زلال در ذهنم تداعی میشه… شما چه حسی از خوندن این شعر بهتون دست میده؟

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم…

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم…

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم…

شدم آن عاشق دیوانه که بودم…

درنهانخانه جانم گل یاد تو درخشید…

باغ صد خاطره خندید…

عطر صد خاطره پیچید…

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم…

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم…

ساعتی بر لب آن جوی نشتیم…

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت…

من همه محو تماشای نگاهت …

آسمان صاف و شب آرام…

بخت خندان و زمان رام…

خوشه ماه فرو ریخته در آب …

شاخه ها دست برآورده به مهتاب…

شب و صحرا و گل و سنگ…

همه دل داده به آواز شب آهنگ…

یادم آید تو به من گفتی: از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن!

آب آیینه عشق گذران است…

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است…

باش فردا که دلت با دگران است…

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم حذر ازعشق؟     ندانم…

سفر از پیش تو؟        هرگز نتوانم…

 

ادامه مطب

هرچی سنگه مال پای لنگه!!!

گاهی اوقات با شنیدن داستان بعضی از زندگی ها یه جوری میشم… هم خدا رو به خاطر چیزایی که دارم شکر میکنم … هم دلم به حال اون آدما آتیش میگیره… هم سعی میکنم یه کاری براشون بکنم… هم وقتی یاد این میفتم که ما آدما هر کدوم خودمون این زندگی رو که داریم انتخاب کردیم یه ارزش و اعتبار خاصی برای اون آدما قائل میشم و میگم خوشبحالشون که انقدر روح والایی داشتن که یه همچین زندگی سختی رو انتخاب کردن که هم خودشون درس بگیرن هم به ما درس بدن… ما که یه لثه جراحی کردیم با ماشین بردنمون دم مطب موندن تا بیاییم از در مطب که دراومدیم با آب آنانانس اومدن پیشوازمون شام با کباب تقویتمون کردن تموم ناله هامون هم به جون خریدن دم به دقیقه هم همه زنگ زدن احوالپرسی و سیل بمیرم برات ها به راه بود نصفه شبش بریدیم!!!!  داستان خانومی بود با ۴ بچه قد و نیم قد… شوهرش چند ساله بر اثر سرطان این دنیا رو ترک کرده… این خانوم با ۴ تا بچه تو یه اتاق با دستشویی توالت و آشپزخونه مشترک زندگی میکنه… کارگر یه تولیدیه نزدیک ۵۰ سال داره و ۷۰ تومن حقوق میگیره ۳۵ تومن هم اجاره خونه میده!!!! واقعا با ۳۵ تومن باقی مونده چطور میتونه یه خانواده ۵ نفری رو بگردونه؟ وقتی دو هفته پیش این داستان واقعی رو شنیدیم (من و رامینو میگم…) خوابمون نمیبرد.. رامین میگفت کوفت بخوریم الهی …. خلاصه یه چیزایی براش جمع و جور کردیم ودادیم اون خانومی  که همکارش بود بهش بده… تا هفته پیش که برف اومد شبش من یه کم مربا و ترشی و میوه بردم به همین دوستم دادم گفتم اینارم ببر واسه اون خانومه گفت باشه … فردا ظهر اومد منو صدا کردگفت یاسمن میدونی چی شده؟ گفتم نه! گفت اون خانومه تو برفاخورده زمین و دو جای دستش شکسته…. بردیمش درمانگاه دکتر گفت باید عمل شی و خرجش ۱۰۰۰۰۰۰تومن میشه و اون خانومه گفت نمیشه عمل نکرد؟ دکتر گفت چرا باید طاقت بیاری دستتو بکشیم!!!! خلاصه گچ گرفتن و باید یک ماه و نیم تو گچ بمونه… و اون خانوم چون بیمه هم نیست با دنیای پر از غم رفت خونه…. میگفت تو این یه ماه و نیم از کجا بیاریم بخوریم؟

خدایا …. یه هفته است که از یادش نمیام بیرون… وقتی میبینم انقدر اختلاف طبقاتی داریم بعضی هایی که خودم میشناسم انقدر دارن که نمیدونن کجا قایم کنن که تابلو نباشن و بعضی ها به نون شب محتاج……………………………………………..

ادامه مطب