تحمل شتری!!!

سلام به دوستان خوبم

 دیروز سر درد شدیدی داشتم و نتونستم بیام بنویسم. اما امروز خوبم . از همه شما فرشته های مهربونی که بهم دلداری دادید ممنونم… میدونید یه داستانی چند سال پیش تو یکی از کتابهای پائولو کوئلو خوندم که هیچ وقت فراموشم نمیشه… داستان مردی که داشت از یه واحه به واحه دیگری نقل مکان میکرد. اون تمام وسائل زندگیش رو از داخل چادرش خارج کرد و روی شترش گذاشت .قبل از به راه افتادن یادش افتاد که ای وای پر قشنگی که یادگار پدرش بوده رو فراموش کرده رفت و پر رو آورد و گذاشت روی شتر. اما شتر دیگه نتونست زیر اون همه بار طاقت بیاره و زانوهایش خم شد و افتاد و مرد!!! و مرد با خودش فکر کرد عجب شتر من اونقدر بی طاقت بود که حتی نتونست یه پر رو تحمل کنه! گاهی اوقات ما آدمها کاسه صبرمون پره و منتظر یک قطره هست که لبریز بشه و در واقع خیلی اوقات اتفاق کوچولوهه همون پره هست و ما همون شتره!! و طرف مقابلمون فکر می کنه که چقدر ما کم طاقت یا نازک نارنجی بودیم . حتی گاهی خودمون هم از رفلکس تند خودمون متعجب می شیم در حالی که اگه بشینیم و خوب رو اتفاقاتی که چند وقت اخیر برامون افتاده تعمق کنیم می فهمیم که خیلی هم رفتارمون دور از انتظار نبوده… مضاف بر این که دکتر من معتقده که به خاطر تغییرات هورمونی یک خانم باردار شبیه یک دیوونه هست!!!! و بنابراین میشه من رو بخشید و ضمنا در موقع دعا کردن برای دیوانه ها من رو هم از یاد نبرید! دوستتون دارم...  

ادامه مطب

درد و دل با خودم!!

چقدر با خودم از صبح تا حالا کلنجار رفتم…  به خودم گفتم یاسمن جان مگه قرار نیست همونی باشیم که بهش اعتقاد داریم ؟ حیف اینهمه مروارید نیست که از چشمای همیشه مهربونت می ریزه؟ (مجبور بودم یه کم زیادی خودم رو تحویل بگیرم!) برای چی لحظه های قشنگت رو به خاطر یه دیوونه خراب می کنی؟ مگه نمیدونی که خیلی از کسانی که ما باهاشون برخورد می کنیم آدمهای لبریز از عقده و مشکلن که شادی و خوشبختی و آرامش ما آزارشون میده؟ آخه عزیز دلم تو یه جمعه قشنگت رو باختی خیلی ارزون و بیخود… گفتم مگه تو نمی گی که خدا بهترین دوست ماست؟ مگه نمی گی که حتی اگه هیچ کس رو نداریم وقتی خدا رو داریم انگار همه کس رو داریم؟ مگه تو به وجودش به بزرگیش به عشق بی انتهاش ایمان نداری؟ مگه این وبلاگ رو فقط به این خاطر نساختی که خدای مهربون رو به همه بشناسونی و تلاش بکنی برای نزدیک کردن دیگران و خودت به خدا؟ آیا این بی توجهی به همه اعتقادات خودت نیست که اجازه میدی یک بیمار روانی در لباس یک انسان سالم روحت رو به بازی بگیره و آزارت بده و بعدم خوش و خندان بره خونه اش لا لا کنه؟  گرچه انقدر ابر  چشام باریدن که پوست گونه ام شور و زبر شده و گر چه هنوزم دوست دارن که ببارن ولی دیگه میخوام با گرمی حضور خدا در درونم مانع این بارش بشم و در دلم برای تمام آدمهای بیمار روانی که ظاهرا سالمن دعا کنم که خدا کمکشون کنه که واقعا سالم بشن!!!! لطفا شما هم دعا کنید…

 

ادامه مطب

خون آشام های روحی

همیشه از وقتی یادمه نوشتن بهم آرامش میداده… آرامشی رو که خیلی اوقات افرادی که با ما تماس پیدا می کنن ازمون می گیرن… فکر می کنم قبلا در مورد خون آشام های روحی براتون نوشتم. کسانی که با آزار دادن ما یا با شکستن دلهامون  از ما انرژی مورد نیازشون رو می گیرن…  یکی از این خل دیوونه ها گاهی به پست من بدبخت می خوره! گو این که همیشه تلاش می کنم که یه جوری از روبرو شدن باهاش شونه خالی کنم یا کمتر ببینمش ولی متاسفانه نمیشه! و خیلی اوقات اعصابم رو به هم می ریزه . باور کنید هرگز تو عمرم از کسی متنفر نبودم متاسفانه یا خوشبختانه خداوند دلی بهم داده که تویش کینه و نفرت جا نمیشه ولی این آدم انقدر هر بار که دیدمش روحم رو آزار داده که باور کنید از آرزوهامه که تا آخر عمرم نه ببینمش نه صداش رو بشنوم حتی شنیدن صدایش از پای تلفن هم روحم رو می خراشه و جالب اینجاست که چقدر هم ادعای دوستی و محبت می کنه. بیچاره …. برایش از خدای مهربون طلب مغفرت می کنم چون هر بار که  اشک من رو در آورده برای خودش یه کارما خریده!! میدونید که قانون کارما چیه ؟ بدی کنی بدی می بینی و خوبی کنی خوبی… من نمیدونم چرا ما آدمها به جای این که محبت رو که بهش نیاز داریم و بهمون آرامش و انرژی میده تو خونه خودمون جستجو کنیم دنبالش تو خونه های مردم می گردیم؟ درست مثل ملا نصرالدین که دنبال سوزنی که توی خونه اش گم کرده بود تو خیابون می گشت چون خیابون روشنتر بود!!! بیایید برای آدمهای مریضی که نمیدونن چطوری باید انرژی مورد نیاز برای زنده بودنشون  رو تامین کنند دعا کنیم. برای تمام بیمارهای روانی که ظاهرا سالم هستن و لی در باطن نیاز به یه روان درمانی کامل دارن. آدمهایی که الکل مغزشون رو زائل کرده  و عشق به پول و قدرت قلبشون رو تسخیر کرده و تازه حس می کنن خیلی هم بامزه و بانمکن!!

ادامه مطب