قدرت جادویی اراده

خیال دارم در مورد قدرت جادویی اراده بنویسم…… قدرتی که خدای مهربون به ما داده و متاسفانه اکثرا ازش استفاده نمی کنیم و سعی می کنیم به بهانه های مختلف از زیر استفاده کردن از این قدرت لذت بخش خدادادی در بریم… اراده میتونه شخصیت ما آدمها رو  شکل بده… تموم اون معتادینی که امروزه در زمره بیماران روحی قرار دارن و تونستن از پس این بیماری خانمان سوز بر بیان از این نیروی شفابخش استفاده کردن… همه آدمهای چاقی که جلوی پر خوریشون رو گرفتن و هیکلهای بیریخت و قناسشون رو تبدیل به یه هیکل زیبا یا حداقل قابل تحمل کردن  از نیروی اراده استفاده کردن و هزاران مورد دیگه که خودتون بهتر از من می دونید… اما اونی که سیگارش رو با هزار افه می گذاره کنار و دوباره چند ماه بعد میره سراغش چی؟ اولش سعی می کنه دیگران نفهمن که نتونسته از نیروی ارداه اش درست استفاده کنه ولی بعد با کشیدن دوباره قبح عمل از بین میره و دیگه برایش مهم نیست که دیگران در موردش چی فکر می کنن؟ یا اونی که داره کم کم به سوی اعتیاد به مشروبات الکلی پیش میره و با یه تلنگر به خودش میاد که ای وای دارم به الکل لعنتی اعتیاد پیدا می کنم و قول میده به خودش که فاصله های خوردنش رو کم کنه تا این سم لعنتی کمتر کبد نازنینش رو که هدیه ای ارزشمند از طرف خداست  رو انقدر آزار نده ولی باز یادش میره و فکر می کنه چون دیشب بد خوابیده ، چون امروز تو محیط کار عصبی شده چون امروز یه روز خیلی قشنگ و رویایی بوده چون هزار تا کار ناتموم داره چون دلش خیلی گرفته و هزاران دلیل مسخره دیگه داره یا بهتره بگم بهانه مسخره داره حالا امشب رو می خوره از فردا سعی می کنه به قولی که به خودش داده عمل کنه! اگرم اطرافیان یادش بندازن که بابا تو که آدم با اراده ای بودی میره تو لک و خلاصه روز خودش و اطرافیانش رو با اخماش خراب می کنه و ….  تا چه حد از نیروی اراده تون در مقابل چیزهای نهی شده از طرف خودتون یا دیگران استفاده می کنید؟ میدونم واقعا سخته… وقتی دو ماه پیش دکتر بهم گفت که فشارم بالاست و  باید نمک رو کم یا حذف کنم و گرنه تو هشت  نه ماهگی دچار مشکل میشم موندم که چطوری سالاد شیرازی رو که عشقم بود!! و بلال رو که هر روز دو تا میخوردم و گوجه سبز و خیار رو بی نمک بخورم خصوصا که بلال همه خوشمزه گیش به شور بودنشه!! ولی شد. به خدا غذام رو بی نمک می خورم اصلا هم از خوردنم حال نمی کنم!! ولی یه لذت دیگه ای در درونم منو به این کار ترغیب می کنه لذت استفاده از اراده….  نظر شما چیه؟

ادامه مطب

تفرقه

سلام به همه  

امروز خیال دارم در مورد تفرقه بنویسم… یکی از  دوستان به نام علی در وبلاگم در پرشین بلاگ برام کامنت گذاشته و پرسیده که اگر چند نفر بخوان بین بعضی از دوستان را تفرقه بندازن چه کار می کنی؟ راستش خیلی فکر کردم… به گذشته ها به روزهایی که دختر مدرسه ایی بودم به زمان دانشجوییم و به روزهایی که شاغل شدم و حتی به دوران پس از تجردم… دیدم خیلی اوقات خودم هم قربانی این تفرقه بازیها شدم… اصولا خیلی از  آدمها هر جا تو زندگیشون احساس تنهایی  و بی کسی یا عدم خوشبختی می کنن به جای این که دنبال یه دوست یه همدم یه یاور خوب واسه خودشون باشن یا به جای این که دنبال راهی درست برای رسیدن به خواسته هاشون باشن یا این که بگردن ببینن چطور میشه رقابت سالم د اشت یا محبوب دیگران شد بدون این که به دیگری که محبوب دیگران هست لطمه بزنن سعی می کنن یه جوری رقیب رو از صحنه خارج کنن و تفرقه اندازی یکی از این راههاست که متاسفانه فقط ممکنه یک بار در هر جمعی نتیجه بده!!! من مدتهاست که فقط یک شنونده هستم هر کسی از دیگری بهم بد می گه خصوصا در محیط کار فقط میشنوم و اگر طرف مقابلش هم حرفی ضد اون بهم بزنه بازم میشنوم… دو تا گوش خیلی اوقات بیشتر از یه زبون به درد می خورن مگه نه؟ من در این جور مواقع سعی میکنم از خدا که بهترینه کمک بخوام ازش می خوام که کمک کنه که اشتباه نکنم و واسه اون آدمهایی که به خاطر نقصان و کمبود تو زندگی مادی یا معنوی شون  دست به اینجور ترفندهای احمقانه می زنن دعا می کنم.. شما چطور؟ آیا راه بهتری برای کمک به علی به نظرتون میرسه؟

 

 

 

ادامه مطب

نگاه مهربون

سلام به همگی

نقاشی خونه تقریبا تموم شد و وای که چقدر کار در انتظارمه!!! چقدر این نقاش آدم منصف و خوبی بود. یادتونه چند هفته پیش آرزو می کردم که یه نقاش خوب و منصف گیرم بیاد؟ میدونید که آرزوهامون رو اگه بنویسیم و به دست طبیعت بسپریم همه چیز یه جوری جور میشه و یه دفعه میبینی اه به آرزویت رسیدی .البته میدونید که طبیعت هوشیاره و میدونه که چی به نفع  ماست و چی نیست برای همینه که گاهی اوقات به خواسته هامون نمیرسیم ممکنه اولش فکر کنیم که چرا اون چچیزی گه می خواستیم نشده ولی چند ماه بعد یا چند سال بعد خدا رو هم شکر می کنیم که اونی که می خواستیم نشده… خلاصه این که این آقای نقاش یه آدم خاصی بود یه جوری یه نگاه مهربون داشت و هر چی خورده فرمایش هم داشتیم با یه حالت خاصی می گفت چشم اصلا مهم نیست… من وقتی می گم خدا فرشته هایش رو در نقشهای مختلف میفرسته تا به ما کمک کنن شما باور نمی کنید و فکر می کنید که من خیالاتی شدم یا دارم رویایی فکر می کنم… این مرد فرشته ای بود تو این روزهای سخت و پر از کار که با کلام آرومش و نگاه مهربونش به آدم یاد می داد که نباید زندگی رو سخت گرفت …

ادامه مطب