جواب به یک دوست

امروز میخوام برای کسی بنویسم که برام کامنت گذاشته بود و نوشته بود که آیا خودم به چیزهایی که می نویسم عمل می کنم؟ راستش دوست عزیز خوب بودن بر خلاف بد بودن خیلی سخته!!! ما آدمها سال های سال با یه سری اعتقادات بزرگ شدیم و شکل گرفتیم که اکثرش با اون چیزهایی که من مینویسم مغایرت داره و برای عوض کردن اون دیدگاههای قدیمی باید خیلی تلاش بکنیم. مثلا” قضاوت نکردن! یکی از اون کارهای سخته که خود من هم گاهی وسط قضاوت کردنم تازه می بینم که ای وای باز قاطی این بازی قضاوت شدم که نباید میشدم. ولی خوب همین آگاهی پیدا کردن به اشتباهاتمون خودش یه قدم نزدیکتر شدن به خداست. ولی مثلا” من مدتهاست که بخشیدن رو دارم تجربه می کنم و تقریبا” خوب برام جا افتاده نه اینکه اصلا” از دست آدمهایی که دلم رو میشکنن ناراحت نشم ولی عمق تاثیر پذیری و زمانش رو انقدر کم کردم که برای خودم هم باور نکردنیه. تازه من الان چون باردارم بخاطر تغییرات هورمونی یه ذره با آدمهای معمولی فرق پیدا کردم و کنترل احساساتم برام یه کم مشکل شده ولی با اینهمه بازم سعی می کنم به خاطر راحت بودن خودم کمتر ذهنم رو درگیر چیزهایی مثل دلخوری کنم… رها شدن از بازیهای ذهنی و افسار فکر رو در دست گرفتن کار زیاد آسونی نیست ولی خیلی لذت بخشه… قبلا” که سر کار میرفتم شاید بشه گفت که در کار کردن روی خودم موفق تر بودم چون دائم این حرفها سر کلاس تکرار میشد و خوب فقط تکرار میتونه اثر ذهنیات قبلی رو پاک کنه… به هر حال از همه شماهایی که می خونید و نظر می دید ممنونم این باعث میشه من تلاش بیشتری برای خوب بودن بکنم….

ادامه مطب

روز معلم

وای خدای بزرگ… من دوشنبه هفته دیگه برای شورای معلمان میرم مدرسه… چقدر خوشحالم از بهمن تا حالا سر کار نرفتم و دلم برای همه حتی شیطونهای کلاسم یه ذره شده. از الان لحظه شماری میکنم برای چهاردهم اردیبهشت…  دیشب تا صبح خواب مدرسه رو می دیدم. گفتم من تا حالا فکر می کردم عاشقم.. عاشق کارم و  شاگردام ولی اینجور که فهمیدم این دیگه عشق نیست جنون و دیوانگیه!!!!! به هر حال امیدوارم که اتفاقی نیفته و بتونم برم….راستی مشکل بابا هم برونشیت بود که خوشبختانه با دارو درمان میشه… 

ادامه مطب

چی از خودمون باقی میگذاریم؟

چرا ما آدمها برای ارتباطاتمون دوستی ها مون روابط فامیلی مون و خلاصه تمام اون چیز هایی که شاید بهش پیوند اجتماعی بشه گفت ارزش قائل نیستیم؟ چرا وقتی فکر می کنیم که داریم یه عزیزی رو از دست میدیم یا خطری داره تهدیدش میکنه تازه یادمون میفته که ای بابا مثل اینکه ما همچین زیادم ازش بدمون نمیاد انگار یه هوا هم دوستش داریم حالا یه زنگ بزنیم حالشو بپرسیم نکنه خدای نکرده یه چیزیش بشه بعد پشیمون شیم و وجدان درد بگیریم که چرا بهش بی محلی کردیم یا تحویلش نگرفتیم!!! واقعا” این دنیای فانی ارزش این رو داره که روابط خواهر و برادر یا برادر و برادر یا …. بخاطر مال دنیا و ارث و میراث از هم بپاشه؟ به خدا ارزش نداره و آدم وقتی میبینه که بعضی از آدمها انقدر ریز فکر می کنن خنده اش می گیره که ای بابا اینا کجا هستن و دارن تو چه عالمی سیر میکنن! نمیدونن که با رفتارهای حساب نشده و زشتشون چه بلایی به سر روح خودشون و اطرافیان میارن؟ تو رو خدا اگه از اون دسته آدمهایی هستید که واسه یه چیز پوچ و بی ارزش مدام داستان سرایی می کنید و از طرف مقابل یه غول میسازید و هی سعی می  کنید زخم ایجاد شده رو تازه نگه دارید و گاهی هم با کمک اطرافیان نادان نمک روی اون زخم بپاشید یه سر به بیمارستان ها و قبرستانها بزنید و ببینید که آخر عاقبتتون چیه و اونوقت فکر کنید آیا ارزش داره که قهر کنیم بی محلی کنیم دل بشکنیم و بعد هم این دنیا رو با یه عالم خاطره تلخ از خودمون ترک کنیم و بریم؟  

ادامه مطب