فاصله ها

فاصله ها آموزگاران خوب روزگارند، آنها به ما می آموزند که انتخاب هایمان چه اندازه درست بوده اند، به ما یادآوری میکنند که آدم های زندگی مان تا چه حد برایمان عزیزند و احساساتمان تا چه اندازه عمیق و عشقمان چقدر خالص و ناب… عزیزترینم. این روزها که از تو دورم بارها و بارها با تمام وجودم به این باور رسیدم که بهترین انتخاب زندگی ام بودی …

ادامه مطب

درخت پر از سیب ، سیب سبز و زرد که تو دمای ١١۵ درجه در حال پختن هستن، هوا خیلی گرمه خیلی … کلاه حصیری نگار رو میگذارم رو سرم تا نور خورشید بیش از این آزارم نده میرم کنار درخت و شروع میکنم به چیدن سیبها و یک ساعت بعد عطر خوش مربای سیب با هل فضای خونه رو پر میکنه … دایی از در که میاد تو میگه وای بوی خونه های ایرانی میاد. میگم با سیبهای تو حیاط مربا پختم … این روزها کارهابی رو میکنم که روحم رو پالایش میده …

ادامه مطب

من برگشتم

نمیدونم چی شد دستم به یه دکمه خورد و ناگهان همه چی پرید … نه هیستوری نه نوشته ای … حاصل بیش از ١۴ سال نوشتنم . دست هام میلرزید انگار بچه ام رو گم کرده باشم . دیر وقت بود مسیج زدم به مریم خواهرم همون که سایت رو راه اندازی کرده بود. گفت حلش میکنه همش امید میداد که درصد پریدن اطلاعات کمه. هر بار ریفرش میکردم فقط یه پست بود! و یه ایمیل برام اومد و تبریک برای وبسایت جدید… تا فردا ظهر که مریم بتونه مطالب رو بازیابی کنه صد بار مردم و زنده شدم و حالا دوباره برگشتم … سعی میکنم به شکرانه این اتفاق اگه هر شب نشد حداقل هفته ای دو سه شب بنویسم .. ممنون از مبینای عزیزم که با مسیجش یادم آورد که چه تعهدی به نوشتن دارم ❤

ادامه مطب