وقتی بچه بزرگ خونه ای

وقتی بچه بزرگ خانواده ای حتی اگه پشت سرت یه قطار خواهر و برادر خوب باشه بازم حس درونیت اینه که یه جوری تو باید گره گشا باشی. باید تو سختی ها و مشکلات عین کوه باشی به همه انرژی بدی و…. من میدونم که زندگی یعنی همین، یعنی این که بلاخره تو تموم لحظه ها ی زندگیت، هم لحظه های پر از شادی داری هم پر از غم. اصلا میدونم که تموم اتفاقاتی که میفته یه جوری به تو یاد میده که عین یه مبارز چطور با سختی ها دست و پنجه نرم کنی و سربلند و با یه عالمه تجربه بیای بیرون. میدونم که هیچ کسی بدون سختی و مشکل نیست حتی همه اون آدمهایی که ما از دور میبینیم و فکر میکنیم به به چه زندگی عالی و بی دردسری دارن وقتی بری تو زندگی هاشون میبینی که اونا هم یه جوری بلاخره درگیر همین آزمون های مدرسه زندگی هستن… میدونم دل نگرانی هام خنده داره وقتی خودم پرم از درد و دل های آدم هایی که اینجا رو خونه خودشون میدونن و دائم میان و برام از سختیهاشون مینویسن. اما خوب این جا همونجور که همیشه گفتم محراب منه همیشه وقتی یه جورایی لبریز از دلشوره و دل نگرانی میشم اینجاست که عین یه تکیه گاه محکم بهم آرامش میده انگار میرم تو آغوش امن خدا… سرم رو میزارم رو شونه هاشو و اشکای داغم میچکه رو شونه هایی که نورانی و آرام بخشن.
این روزها حسابی مشغولم که کم پیدام.کمردرد مامان که زده به پاش با این که میدونم خطرناک نیست یه جورایی دلمو به درد میاره دوست خوبم راضیه یه کایروپرکتور خیلی خوب معرفی کرده که مامان دو سه روزه داره میره اونجا . جالبه که بدونید این دکتر نابیناست و دکتراشو از امریکا گرفته **.
مامان گاهی دستهاش بدجور میلرزه که فکر میکنم به خاطر داروهاییه که دکتر برای کمردردش داده . دکتر یه خروار آزمایش و تست نوار عضله و سونوگرافی از پا و تست سنجش استخوان و ویزیت دکتر مغز و اعصاب برای مامان داده . بابا جفت چشماش آب مروارید شده و دیروز چشم راستشو جراحی کرد. من دو تا خواهر مهربون ، دو تا شوهر خواهر خوب و یه برادر گل دارم اما نمیدونم چرا این روزها یه جورایی احساس دلتنگی میکنم. دوست دارم بشینم و یه عالمه گریه کنم شاید سبک تر شم. میدونم که از این لحظه ها خیلی خیلی بدتر تو زندگیمون داشتیم که به خوبی گذشته و رفته تو آرشیو خاطراتمون. اما نمیدونم چرا امروز اینجوریم. دلم میخواد بشینم اینجا پای کیبوردی که مدتهاست به خاطر جابه جایی خونه (دارم بعد از ۲۲سال زندگی تو این خونه از اینجا میرم) و مشغولیتهاش نتونستم بیام سراغش و دلم براش یه ذره شده بنویسم و اشکام بچکه رو کیبوردم …. راستشو بخواین الان که داره همین اتفاق میفته یعنی دارم گریه میکنم احساس میکنم همه ی شماهایی که همیشه یه جوری کنارم بودین دارین برای مامان و بابا دعا میکنید. و همین بهم احساس خوبی رو منتقل میکنه. ممنونم.

پی نوشت** ( قابل توجه خودم که به خاطر چیزهای بیخود نگران میشم اونوقت یه آدم نابینای مادرزاد میره تو یه کشور غریب درس میخونه و دکتر میشه و میاد تو مملکت خودش و نه تنها به خاطر نابینا بودنش سربار دیگران نمیشه بلکه با استخدام یه عالمه آدم اشتغال زایی هم میکنه)  اسم دکتر دکتر طیباتی هست و مطبش جنت آباده .

*** ممنونم از هاله و هدی عزیز که هر ماه کلی مواد غذایی و لوازم بهداشتی و …. میخرن و هر ماه به یکی از نیازمندهامون اهدا میکنن. هاله جون نمیدونید که چقدر با این کار قشنگتون لبخند به روی لبها می نشونید… ممنون

*** در تاریخ های  ۵ و ۶ دی ۹۱ – ۳ بهمن ۹۱- ۲ و ۲۸ اردیبهشت ۹۲ – ۱ و ۲ و ۱۱ و ۱۸ و ۱۹ خرداد ۹۲ – ۲و ۶ تیر به حسابم اومده لطفا هر کسی ریخته حتما بهم خبر بده .
**  دوستی به نام شبنم داره برای خانواده ای پول جمع میکنه اگه کسی دوست داره به این خانواده کمک کنه بگه پسورد وبلاگ شبنمو بدم تا با شرح کامل و دیدن عکسها و حتی گرفتن آدرس خونه این زن و شوهر جوون مشکل دار بهشون کمک کنه .
** ممنونم از مریم حسینی عزیزم از خارج از ایران که به صندوق قرض الحسنه مون مبلغ قابل توجهی کمک کردن .
**ممنون از فرشید ملکان عزیز (جواهری ملکان) و علیشاه صمدی مهربان و مرجان گلم از کانادا برای کمک مالی شون برای پول پیش خونه یه مادر و دختر.(همچنان اگه کسی علاقه منده میتونه به این مادر و دختر کمک کنه دخترک راهنماییه و مادر کارگری و پدر هم ندارن) این دو نفر حتی تو خرج معمولیشون هم موندن ماهی ۱۸۰ هزار تومن هم اجاره خونه شونه که یه مقدار هم عقب افتاده. (اجاره اش زیاده چون پول پیش نداشتن) من همیشه وقتی خانواده هایی بهم معرفی میشن که نون آور خونه زنه یه جورایی بیشتر از خانواده های دیگه روحم درگیر میشه چرا که فکر میکنم اگه بتونم کاری کنم و نکنم، اگه اون زن به خاطر فشار زیاد مالی درگیر اشتباه بشه منم تو اون اشتباه سهیمم.

ادامه مطب

نامه ای برای تو

امشب با یه دنیا امید دستهای نیازمندمو به سمتت دراز میکنم. به سمت تو که انقدر مهربون و بخشنده ای که طاقت دیدن اشک بنده هاتو نداری.  به سمت تو که مهربونی و عاشق. تموم روز منتظر بودم که شب شه همه بخوابن  و من بتونم تو خلوت بدون این که کسی مزاحممون بشه بیام اینجا. جایی که محرابمه. جایی که بارها و بارها توش حاجت خیلی ها روا شده. میدونی از صبح که صداشو شنیدم که داشت تلاش میکرد دردشو پنهون کنه تا نفهمم که چقدر درد میکشه بغض گلومو گرفته . اخه یه مادر چقدر میتونه مهربون باشه؟ تموم روز به درگاهت دعا کردم اما باز دلم قرار نگرفت انگار تا نیام اینجا و برات ننویسم خیالم راحت نمیشه . پس همینجا ازت تمنا میکنم که لبخند شادی رو لبهامون بیاری و مامان زود زود کمردردش که امونشو بریده خوب شه و بتونه از جاش بلند شه. خدای قشنگم عاشقتم و ارزومو که سلامتی مامانه از همینجا برات میفرستم. میدونم که نا امیدم نمیکنی. دوستت دارم. یادتباشه که مامان مسافره و ما فرصتمون برای این که مامان خوب شه کمه. گفتم که این ارزو رو در اولویت قرار بدی  دوستت دارم یاسمن

ادامه مطب

روش نوین موبایل دزدی!

ساعت ۱۱ شب یه مسافر در بست بهش میخوره برای اکباتان. مسافر چند تا کارتون سنگین داره که میگه توش وسایل مربوط به کامپیوتره مثل کیس و مونیتور… زنگ میزنه خونه و به مامانش خبر میده که مسافر دربستی بهش خورده، قرار میشه ۱۵ تومن بگیره. اکباتان ، مسافر هی دم ورودی های مختلف میگه نگه دار و آخر سر میگه نمیتونم آدرسو پیدا کنم میشه گوشیتونو بدین تا با طرف تماس بگیرم؟ راننده هم میگه باشه. مسافر یه کم دم درختها با موبایل راننده حرف میزنه و یه دفعه تو تاریکی شب گم میشه… راننده که پسر جوونیه اول دلش شور میزنه بعد با خودش میگه جایی نمیره وسایلش تو صندوقه اما وقتی ساعت از نیمه شب میگذره و خبری نمیشه با نگرانی میره صندوق عقب سر کارتون ها و میبینه تو کارتون ها پر از قلوه سنگه!!! با ناراحتی از یه تلفن عمومی به مادر پدرش که بارها به گوشیش زنگ زده بودن و دیده بودن گوشیش خاموشه  خبر میده که چه بلایی سرش اومده و میاد خونه. فردا صبح از گوشیش بهش زنگ میزنن. قربانی دوم بوده! راننده ای که همون مسافر دربستی برای جاده ملارد سوار ماشینش میشه و وسط راه به راننده میگه من باطری گوشیم تموم شده اگه ممکنه یه لحظه گوشی تونو بدین و این گوشی من پیشتون باشه! (باز هم راننده دوم گول کارتون های سنگین صندوق عقب رو میخوره)  و مسافر با گوشی یه میلیون و پونصدی راننده دوم میزنه به چاک! و حالا راننده دوم خوشحال از این که لا اقل یه مدرک از دزد گوشی داره !غافل از این که گوشی که دستش مونده که اتفاقا گوشی ارزونی هست مال یه مال باخته دیگه است . که البته راننده دوم هیچ جور زیر بار نمیره که گوشی پسرک و سیم کارتشو پس بده! چون معتقده این گوشی به جای اون گوشی باید دستش بمونه !!!! دوستان عزیزدر صورت تمایل  این پست رو به اشتراک بزارین تا این بلا سر آدمهای دیگه نیاد….

** باز یه پول عجیب غریب ریخته شده به حسابم لطفا هر کی پل میریزه حتی اگه میخواد ناشناس هم باقی بمونه با اسنم مستعار بهم خبر بده که پول باید صرف چه کاری بشه . ممنونم .

* دارم برای یک خانوم که شوهرش معتاد بوده و سال ها پیش جدا شدن و الان یه دختر دوم راهنمایی داره و از راه کارگری تو خونه های مردم زندگی شو میگذرونه پول پیش برای خونه جمع میکنم. صاحب  ملک خونه اش رو میخواد و این بنده خدا که قرونی پس انداز نداره دربدر دنبال جاست و خونه ها هم که ماشالله پول پیششون سرسام آوره! ایمان دارم که کمک برای این که یه سرپناه برای این دو نفر پیدا کنیم راه دوری نمیره و کائنات به زیباترین وجه برامون جبران میکنه. نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه خیلی کمک جمع میشه!

* اگر کسی توی خانواده اش فرزند معلول یا بیماری خاص داره که زندگیشو تحت الشعاع قرار داده و دوست داره که این مسئله در تلویزیون (شبکه خبر) مطرح شه که شاید فرجی برای حل مشکلش بشه حتما برام کامنت بزاره تا قرار مصاحبه رو بزاریم.
* اگر خیریه ای هست که افراد اون خیریه دوست دارن با مطرح شدنشون در شبکه خبر مردم بیشتر با کمک رسونی هاشون آشنا بشن برام کامنت بزارن تا هماهنگی های لازم انجام بشه.
* یه خانومی که شرایط مالی خوبی هم نداره و دست فروشه یه مادر خیلی پیر داره ، دیروز التماس دعا داشت میگفت تو رو خدا پتو کهنه هاتونو دور نندازید بدید به من برای مادرم…
و اما تشکر از دوستان عزیزم: ممنونم از
**رضا فریور عزیز برای هدیه یه عالمه لباس نو که همه مارکهاشون بهشون بود به خانواده هامون.
** هاله و هدی نازنین که دائم با کمکهای عالی شون و خرید مواد غذایی برای خانواده هامون خنده به لبهای خیلی ها میارن.
** دوست عزیزی که اسمشون رو هم نمیدونم برای کمک به صندوق قرض الحسنه مون.
**  دوست خوبم سیما حسینی که از اونور دنیا پول ریخته حسابم برای کمک به خانواده هامون.
**  پریسای عزیز برای هدیه یه گاز به خانواده ای نیازمند.
**  دوستی که یه مقدار لباس و ظرف فرستاده مدرسه مون و من هر چقدر فکر میکنم اسمشون یادم نمیاد…
** و ممنونم از کامران قانعان عزیز از کانادا که جهت شادی روح خواهر دوستداشتنیش (گلناز) برای پول پیش خونه اون خانوم کمکمون کرده.
و متشکرم از دوست قدیمیم شبنم عزیز از کانادا برای کمک مالی به خانواده هامون.
** علیرضا (مردی از متروی عزیز ) کامنت پست قبل رو اون دانشجو برای شما و همه  اونایی که تو مدت ۴ سالی که درس میخونده کمکش کردین نوشته خوندنش خالی از لطف نیست :

دانشجو

با سلام و آرزوی لحظه های خوش برای تمامی عزیزان:
بنده همون دانشجوی ترم آخری هستم که تو این پست یاسمن عزیز ازش نوشته…
اولش که دانشگاه قبول شده بودمچشام غرق اشک بوداما نه اشک خوشحالی…اشک غم…
غم اینکه با این همه شهریه و پول نداشته چطوری میتونم به درس خوندن ادامه بدم و برا خودم کسی بشم و از این فلاکت بی پولی نجات پیدا کنم…
با همه این فکرا ته دلم روشن بود و به خدا امید داشتم…خسته بودم….از خودم از روزگار…رفتم اینترنت و تو گوگل سرچ کردم”خدا”…خواستم اینقد از خدا بخونم و بخونم تا شیطون نتونه تو ذهنم وارد بشه و ناامید بشم…
باورم نمیشد…چی میدیدم خدایا…
سایت یاسمن عزیز رو اون لحظه برای بار اول میدیدم و باورم نمیشد تو این دورو زمونه همچین کسایی هم باشن که دغدغه و کارشون کمک به هم نوعانشون باشه….برا این که باورم بشه رفتم وچندتا از پستهارو خوندم.با وجود شک و تردید منم براش ایمیل زدم و درخواست کمک کردم…شمارش و داد و ….
از اون روز ۴ سال میگذره…و من الان دانشجوی ترم آخرم…همین خرداد ۹۲ فارغ التحصیل میشم وهنوز گیجم که خدایا واسه کدوم کار نکردم کمکم کردی…
نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم که جوابگوی این همه محبت باشم اما امیدوارم برا خودم کسی بشم و جزء کمک کننده های سایت بشم.میدونم که یاسمن جون رو خدا اینقدی دوست داره که هر آرزویی داره رو برآورده کنه اما جا داره دعا کنم که”
خدایا تو سخت ترین و تنهاترین لحظات که ماییم و اعمال و تنهایی و تو و تو…تنهاش نذار…
بهترین و بهترین و بهترین هارو براتون آرزو میکنم.هرچند فارغ التحصیل شدم اما یادم نمیره و نخواهد رفت و تا عمر دارم دعاتون میکنم.
در پناه حق باشید.خدانگهدار

پ ن:  خوشحالم دیدمت، خوشحالم اومدم جلو و تو آغوش گرفتمت و غرق بوسه ات کردم… تو رو نمیدونم اما من واقعا دلم برات تنگ شده بود…

ادامه مطب