رهایی

مربی میگه باید ذهنت رو از فکر خالی کنی باید با إحساست زندگی کنی. نباید بزاری فکرهای مزاحم تو رو در دست خودشون بگیرن ، یاسمن خودت رو رها کن از حصار فکر… زندگی کن، بزار تجربه کنی، بزار رهایی، دانش تجربه کردن رو به آگاهیت أضافه کنه، نگاهش میکنم وجودش آنقدر از آرامش لبریزه که ناخودآگاه به اون همه آرامشش حسودیم میشه… دلم میخواد تمام فکرهای تنش زا بخار شن و از ذهنم برن بیرون دلم میخواد خودم رو بسپرم به امواج دریای زندگی و از برخورد آب این دریا با تنم لذت ببرم، گرمای شیرین آفتاب تنم رو غلغلک بده … دلم میخواد رهایی رو در آغوش زندگی تجربه کنم ….

ادامه مطب

تن تن و میلو

شاگردامو برده بودم سینما، بیرون در سینما منتظر بودیم تا اتوبوسمون بیاد که أینا رو پشت ویترین دیدم … یکباره روحم کشیده شد تو کودکی، شبها و روزهایی که با خوندن کتابهای تن تن و میلو غرق لذت شده بودم، روزهای نوجوونی و حتی وقتی که ازدواج کرده بودم و به یاد کودکی باز با خوندن دیالوگهایی که خط به خطشون رو حفظ بودم لبریز شادی میشدم. به خودم که اومدم دیدم خریدمشون و کودک درونم در تب و تاب اینه که سوار اتوبوس شم ودونه دونه شون رو از تو بسته در بیارم و از داشتنشون لذت ببرم …

ادامه مطب

بارها و بارها اومدم اما چیزی نموشتم و رفتم این روزها ذهنم خیلی درگیره …. شاید یه روزی همه رو نوشتم همه رو …

ادامه مطب