مادرم
۴۶ سال قبل یعنی وقتی من دو ساله بود پدر و مادرم از تهران به کلارآباد که شهری است چسبیده به متل قو مهاجرت کردند و لازم بود تا ما برای مادرم مراسمی هم اونجا بگیریم تا دوستان و آشنایانی که در این چهل و هشت سال پیدا کرده بودیم در این مراسم شرکت کنند… خیلی سخت بود انگار نه انگار که از رفتن مادر ١٢ روز گذشته انگار همون لحظه مامان از دنیا رفته … احساس میکردم جسم و روحم دیگه طاقت این همه اشک ریختن رو ندارن . علیرضا برادرم با شمع و گل که مادرم عاشقش بود خونه رو به بهشت تبدیل کرده بود بهشتی که فقط مادر رو کم داشت ….