مرفهین بی درد!!!

 

 این پست جوابی است به حمید که برای پست قبلیم کامنت گذاشته…

برادر محترم حمید جان سلام.

اولا از حسن توجهت به وبلاگ بنده ممنون. دوم این که ای کاش شما که انقدر قشنگ بلدی یه تنه به قاضی بری لااقل آرشیو دو ساله منو در بلاگ اسکای میخوندی بعد نظر میدادی که من درد دیگرون رو میفهمم یا نه! راستش من معمولا عادت دارم اگه کسی از سر نادانی بهم توهین کرد از کنارش بگذرم و بزارم به حساب این که شرایط زندگی اونو مجبور به این کار کرده. اما تو چون خودت خواستی که جوابتو بدم این کارو کردم. حمید جان اگه تو کشورمون آدمایی داریم که محتاج نون شبشون هستن قطعا من معلم با حقوق ناچیزی که میگیرم ! مسببش نیستم! من اگه تو کلاسام یا تو وبلاگم سعی میکنم به نوعی تنشها و استرس ها رو کم کنم  میخوام یه جوری فشارهایی رو که این روزها روی همه آدماست کم کنم. (تازه اگه بتونم) ببین حمید جان خیلی کار زشتیه که آدم در مورد کسی که نمیشناسه قضاوت کنه. این درست نیست که من بیام تو وبلاگم بنویسم که آهای مردم من ماهی انقدر از حقوقم رو میدم به اونایی که نیازمندن… یا بگم که تو این چند ساله هر چی پس انداز کردم دست این و اونه که خیلی هاشون گرفتن که چند روزه پس بدن و به سال رسیده و نتونستن بدن و من حتی برای این که خدای نکرده شرمنده نشن یه تلفن هم بهشون نمیکنم… و بازم اگه کسی نیاز داشته باشه همین کارو میکنم…. (هفته پیش خواهرم میگفت چند سال دیگه که به خاطر پول قرض دادنهات به این و اون و ضامن شدنهات افتادی تو زندون میگی ای خدا اینهمه به این و اون کمک کردم حالا یکی نیست یه کمپوت برام بیاره!!!)  میدونی آقا حمید که فکر کردی من یه معلم بی خیالم که میخوام به همه درس بی خیالی بدم کاش میدونستی که اگه یه آدم فقیری رو به من معرفی کنن تا کمی از بار مشکلات مالی شو کم نکنم خیالم آروم نمیشه. کاش میدونستی که من خیلی از اوقات پا روی خیلی از خواسته هام گذاشتم تا بتونم خواسته خیلی های دیگه رو برآورده کنم…کاش میدونستی  که من تو کلاسام هم اولین کاری که تو جلسه اول میکنم تهیه یه فرمه که پیش خودم محفوظه فقط برای این که بدونم شاگردام در چه شرایط مالی هستن تا اگر نیازمندن بهشون کمک بشه… تو  میدونی که من و شوهرم در سال چقدر  از در آمدمون رو صرف کسانی میکنیم که نیازمند هستن؟ این کوچکترین کاری هست که برای یه انسان میتونیم بکنیم حتی دخترم نگار هم گاهی که یه نیازمند به ما معرفی میشه از پس اندازش کمک میکنه تا در لذتی که ما میبریم سهیم باشه. دوست خوبم شعار دادن یا خصمانه با دیگران برخورد کردن دردی رو از مردممون دوا نمیکنه اگه تونستی به جای شعار دادن و محکوم کردن دیگران دست یه نیازمندو بگیری اون ارزش داره. درضمن اینم یادت باشه که خیلی از آدما عادت کردن به این که بشینن و چشمشون به دست دیگران باشه.. به جای این که خودشون برن زحمت بکشن تا یه ماشین خوب بخرن میرن رو ماشینهای دیگران خط میندازن!  امیدوارم تو جزو اون دسته نباشی که به جای لذت بردن از داشته های دیگرون و تلاش برای رسیدن به یه زندگی خوب ناله و نفرین به درگاه خدا میکنن و فکر میکنن اونایی که دارن حقشون رو خوردن. این دنیا پر از نعمته و نعماتش تموم شدنی نیست … به اندازه همه مردم… منتهی باید برای به دست آوردنش تلاش کرد….. دیدت رو نسبت به زندگی و مردم عوض کن تا چهره دیگه زندگی رو ببینی…  ضمنا دوست خوبم اگه سر کلاس خوب درست رو میخوندی میدونستی که صرف رو اینجوری مینویسن…

ادامه مطب

       یه تمرین خیلی باحال برای روزایی که خیلی خسته کسل و عصبی هستید….           عیدی امروزتون… تمرین اتاق ترس..

چشماتون رو ببندید چند تا نفس عمیق بکشید و تصور کنید که از پنجره ای به اتاق کوچکی نگاه میکنید.داخل اتاق تاریک و مه گرفته است یه مه غلیظ که اصلا نمیتونید هیچ جسمی رو توش تشخیص بدید. پشت سرتون یه کامیون ایستاده و مردان قوی هیکل یه دستگاه رو از کامیون پیاده میکنن. اونا دستگاه رو هل میدن و میارن کنار روزنه ای که به اتاق راه داره. بعد یه لوله مثل لوله جارو برقی رو بهش وصل میکنن، یکی از اونا دستگاه رو روشن میکنه و شما میبینید که تمام مه اتاق کم کم مکیده میشه داخل دستگاه. بعد مردها دستگاه رو باز میکنن داخل کامیون میزارن و از اونجا دور میشن. حالا برید داخل اتاق. به اطراف نگاه کنید. مه کاملا از بین رفته و رایحه دل انگیزی فضای اتاق رو پر کرده و صدای ملایم و خوش آیندی که به سختی شنیده میشه به گوش میرسه. اتاق ۵ تا پنجره بزرگ داره یکی یکی به طرف اونا برید و پرده ها رو کنار بزنید تا نور خورشید بیاد توی اتاق… حالا دوباره اتاق رو نگاه کنید چی می بینید؟

 این اتاق نماد کالبدهای درونی عاطفی و ذهنی شماست که آکنده از ترسه… با این تمرین اون ترسی که در درونتون رخنه کرده از بین میره و احساس سبکی میکنید… تمرین بسیار عالی هست یه بار امتحان کنید و نتیجه فوق العاده اش رو ببینید…

راستی نگاری هم آپدیته..

 

ادامه مطب

سبک عین ابر..

مامانم میگه روی سر آدمای سالم یه تاجه که فقط آدمای بیمار  اون تاجو میبینن…

تا حالا شده فکر کنی عین ابر سبکی انقدر سبک که باد تو رو میتونه همه جا ببره؟ انقدر سفید که حتی یه خال سیاه غم هم رو دلت نیست؟ نه اصلا فکر کنی عین مهی.. یه مه رقیق… خودتو شل کنی و بسپری دست باد؟ خل شدم نه؟ دو روز گذشته حس میکردم یه سنگ بزرگ رو قلبمه هر بار به اشکان نگاه میکردم بغضم میترکید. تا برسیم مطب دکتر و جواب آزمایش رو به دکتر نشون بدیم هزار بار مردم و زنده شدم تا دکتر گفت که یه کمبود آهن ساده است و با خوردن شربت آهن حل میشه. همون لحظه حس کردم شدم عین یه ابر …سبک و رها از هر غمی… و فقط خدا رو شکر میکردم که بازم شادی رو به خونواده ۴ نفری مون برگردوند… از همه تون ممنونم همه اونایی که دعا کردید همه اونایی که تلفن زدید تا بفهمم که غم و دلتنگی من براتون مهمه… همه اونایی که با کامنتهای قشنگتون بار غمم رو سبک کردید… خوب حالا برای این که یه کم تلافی اون ناراحتی های دیروز رو در بیارم نگار یه مسابقه گذاشته بهش یه سر بزنید…

ادامه مطب